گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:این چنین پابند جان میدان کیست ما شدیم از دست این دستان کیست

❈۱❈
این چنین پابند جان میدان کیست ما شدیم از دست این دستان کیست
می‌دود چون گوی زرین آفتاب ای عجب اندر خم چوگان کیست
❈۲❈
آفتابا راه زن راهت نزد چون زند داند که این ره آن کیست
سیب را بو کرد موسی جان بداد بازجو آن بو ز سیبستان کیست
❈۳❈
چشم یعقوبی از این بو باز شد ای خدا این بوی از کنعان کیست
خاک بودیم این چنین موزون شدیم خاک ما زر گشت در میزان کیست
❈۴❈
بر زر ما هر زمان مهر نوست تا بداند زر که او از کان کیست
جمله حیرانند و سرگردان عشق ای عجب این عشق سرگردان کیست
❈۵❈
جمله مهمانند در عالم ولیک کم کسی داند که او مهمان کیست
نرگس چشم بتان ره می‌زند آب این نرگس ز نرگسدان کیست
❈۶❈
جسم‌ها شب خالی از ما روز پر ما و من چون گربه در انبان کیست
هر کسی دستک زنان کای جان من و آنک دستک زن کند او جان کیست
❈۷❈
شمس تبریزی که نور اولیاست با چنان عز و شرف سلطان کیست

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۴۳۲

تصاویر

کامنت ها

فرزام
2020-05-07T23:22:39
کاش میشد فهمید که حضرت مولانا هنگام نزول این غزل در کجاها سیر می کرده و چه ها می دیده.
محمدرضا لله‌گانی
2017-11-12T22:35:19
در میزان تکامل جناب مولا
محسن جهان
2021-12-10T13:11:54.1313946
تفسیر ابیات ۸ و ۹ بدین شرح است: همگی باشندگان در این دیار فانی حیران، گمگشته و بدنبال واژه مقدس عشق در تکاپو هستند، در حالیکه این دلدادگی که در ذات همه موجودات به ودیعه گذاشته شده خود در پی معشوق ابدی است.این عالم به مثابه مهمانخانه ای است که برای ما انسانها فراهم شده ولی کمتر کسی به صاحب آن توجه دارد.
همایون
2023-08-17T17:30:32.4413202
تا نداند زر که او از کان کیست این یک جفت غزل است و جفتش غزل ۴۲۸ است ندانستن عشق می آورد و دانستن فخر و کبر با خود دارد مگر آنکه شخص دارای فرهنگ باشد افراد مذهبی که باور دینی دارند همه نادانی خود را در زیر یک دانایی بی ارزش پنهان می‌کنند و آن دانایی این است که می گویند میدانم که خدایی آن بالا هست بنابراین با این گفته همه نادانی خود را به دانایی تبدیل می کنند جلال دّین پس از آشنایی با شمس از این دام نجات می یابد و عشق را در نادانی پیدا میکند