گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا خاصه که در گشاید و گوید خواجه اندرآ

❈۱❈
با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا خاصه که در گشاید و گوید خواجه اندرآ
با لب خشک گوید او قصه چشمه خضر بر قد مرد می‌برد درزی عشق او قبا
❈۲❈
مست شوند چشم‌ها از سکرات چشم او رقص کنان درخت‌ها پیش لطافت صبا
بلبل با درخت گل گوید چیست در دلت این دم در میان بنه نیست کسی تویی و ما
❈۳❈
گوید تا تو با تویی هیچ مدار این طمع جهد نمای تا بری رخت توی از این سرا
چشمه سوزن هوس تنگ بود یقین بدان ره ندهد به ریسمان چونک ببیندش دوتا
❈۴❈
بنگر آفتاب را تا به گلو در آتشی تا که ز روی او شود روی زمین پر از ضیا
چونک کلیم حق بشد سوی درخت آتشین گفت من آب کوثرم کفش برون کن و بیا
❈۵❈
هیچ مترس ز آتشم زانک من آبم و خوشم جانب دولت آمدی صدر تراست مرحبا
جوهریی و لعل کان جان مکان و لامکان نادره زمانه‌ای خلق کجا و تو کجا
❈۶❈
بارگه عطا شود از کف عشق هر کفی کارگه وفا شود از تو جهان بی‌وفا
ز اول روز آمدی ساغر خسروی به کف جانب بزم می‌کشی جان مرا که الصلا
❈۷❈
دل چه شود چو دست دل گیرد دست دلبری مس چه شود چو بشنود بانگ و صلای کیمیا
آمد دلبری عجب نیزه به دست چون عرب گفتم هست خدمتی گفت تعال عندنا
❈۸❈
جست دلم که من دوم گفت خرد که من روم کرد اشارت از کرم گفت بلی کلا کما
خوان چو رسید از آسمان دست بشوی و هم دهان تا که نیاید از کفت بوی پیاز و گندنا
❈۹❈
کان نمک رسید هین گر تو ملیح و عاشقی کاس ستان و کاسه ده شور گزین نه شوربا
بسته کنم من این دو لب تا که چراغ روز و شب هم به زبانه زبان گوید قصه با شما

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۴۵

تصاویر

کامنت ها

امین کیخا
2013-06-04T01:26:28
از لغت زمان ، زمان انداختن در کارنامه ارد شیر بابکان به معنی تفال زدن است
رضا
2017-01-11T01:02:42
کرد اشارت از کرم گفت بلی کلا کمایعنی هر دو بیایید.
فرزانه
2022-04-11T09:59:04.4044588
Farzaneh: بد نیست ابتدا اشاره اندکی به رابطه نمادین بلبل ، درخت و باغ در کلام شعرا و بخصوص مولانا داشته باشیم . در اوستا و برخی از متون فارسیِ میانه بر جنبه‌های نمادین رابطۀ گل، درخت با بلبل، پرنده تأکید بیشتری شده است. مثلاً در اوستا درخت همه‌درمان یا vīspō-biš همراه با سیمرغ (شاهین) توصیف می‌شود (نک‍ : ۱ / ۴۰۰)؛ نیز در بندهش درخت بس‌تخمه را هر سال سیمرغ می‌افشاند (نک‍ : ص ۸۷). در اغلب اسطوره‌های ایرانی نیز درخت و پرنده از عناصر اصلی و تکرارشونده محسوب می‌شوند. درخت جایگاه پرندگان است و در اسطوره‌ها و متعاقباً داستانها و افسانه‌ها از روان درخت سخن رفته است؛ روانی که در درخت می‌زید، غالباً به‌سان پرنده ظاهر می‌شود (مختاریان، ۱۲۳؛ برای نمونۀ تجلی روح درخت در قالب بلبل، نک‍ : ه‍ د، بلبل سرگشته). بنابراین، می‌توان استعاره‌های ادبی مبنی بر هم‌نشینی گل و بلبل را با اسطورۀ درخت و پرنده پیوند داد.  باغ در نظر مولانا، سرشار از زندگی است؛ و او رویای باغی را می‌بیند که «فلک یک برگ اوست» (همان، دفتر ۲ بیت ۳۲۳۱). باغ خاکی دست کم بازتاب کوچکی از این باغ ملکوتی است، . باغ در غزل مولانا، صحنۀ رویارویی خزان و بهار، زاغ و بلبل و نمایشگاه و جلوهگاه درختان و گلهای گوناگون است که هرکدام نقشی در این پرده دارند. باغ مولانا، باغی است پرهیاهو. او در نگاهش به باغ، تنها رنگ‌ها و بوها را نمی‌بیند بلکه رفتار و گفتارها را در می‌یابد. با ورود به باغ مولانا، گویی به بازاری پرهیاهو وارد شده‌ای که همۀ اجزای آن در پی هدفی گرمِ داد و ستدند.  مولانا بلبل را نماد عاشقی می داند که از باغ وصال حق جدا شده و خود و شمس را بدان تشبیه می کند؛ حتی این پرنده را در عالم واقع نیز از باغ ملکوتی خداوند می داند و خود را نیز عندلیب الرحمن می خواند. در واقع بلبل را روح و نماد یادکرد محبوب ازلی و ابدی و نماینده وی از دیدگاه مولانا شمس الدین تبریزی است. مختاریان پرنده را نماد روح و رابطه با جهان ماورا، و درخت را رابط میان زمین و آسمان و نماد جاودانگی می‌داند که ابعاد گسترده‌تری از آن در هنر و عرفان نیز متجلی است. غزل شمارهٔ ۴۵_ دیوان شمس با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا خاصه که در گشاید و گوید خواجه اندرآ با لب خشک گوید او قصه چشمه خضر بر قد مرد می‌بُرد درزی عشق او قبا مست شوند چشم‌ها از سکرات چشم او رقص کنان درخت‌ها پیش لطافت صبا بلبل با درخت گل گوید چیست در دلت این دم در میان بنه نیست کسی تویی و ما گوید تا تو با تویی هیچ مدار این طمع جهد نمای تا بری رخت توی از این سرا به چند بیت ابتدایی غزل مراجعه کنیم ، با لب او : لبِ چه کسی ؟ چه کسی در را باز می کند ؟ خواجه که می گوید بیا کیست ؟ در اینجا میتوان خداوند را در پاسخ سوال ها نام برد . ولی مولانا در بیت بعدی تصور ما را بر هم می زند: با لب خشک!! خداوند دریای رحمت و فیوضات است و خشکی لب بر او مصداق ندارد. قصه چمشه خضر تکلیف را برایمان واضح می کند(کسی که در کنار دریا هم باز تشنه است //گوید او من مستسقیم آبِم کِشد /گرچه می دانم همین آبم کُشد.) .پیر و مراد مولانا شمس تبریزی و یا هر پیر و مرشدی که خواننده باور دارد . آن پیری که با عشق درونی خود به ذات الهی توانایی ارشاد و پُر کردن وجود مرید را دارد، لباسی در حد و اندازه مرید می دوزد ،(به اندازه ظرفیتش به او می دهد.) و در این حضور همه مست عشق الهی می شوند و درخت که نماد رابط میان عالم دنیا و عالم معناست (شجره معروشه تاسدره المنتهی) به سماع می پردازد و باد صبا که نماد و پیک عاشقان است با وزیدن به درخت او را به سماع و برقراری ارتباط بین دنیا و معنا می کند . ✅حال بلبلی که در کل این ماجرا خودش سرمست شده است و نماد روح مست شدن سالکان و مریدان است به کلام آمده و میگوید: تمام چون و چراها و دغدغه هات را رها کن، این حجم درگیر چه گفتند؟_چه گفتیم ؟ _ چه دارند ؟_چه نداریم ؟_چی و چرا شد ؟_چی و چرا نشد؟ را رها کن خارج از بُعد زمان شو و در حال باش و هر انچه از گذشته و آینده در ذهن داری را رها کن و در لحظه باش که هیچ چیز نیست جز تو و ما که مست عشقیم . هر انچه تو می گویی فقط توهم بودن است (هستِ ، نیست نما) _ درخت گل : سالک با در لحظه بودن همرنگ عاشقان الهی شو بقیه غزل هم تایید همین ابیات است، تا همین جا را هم به سختی و به عشق شما عزیزان توانستم بنویسم (برداشت شخصی) دوستون دارم
مهدی تنها
2022-12-22T22:24:29.836725
سپاس فراوان از «فرزانه» عزیزاستاد آیا امکان برقراری ارتباط با شما وجود دارد؟هر از گاهی سوالاتی در ذهنم ایجاد میشود که باعث میشود عمیقا حضور یک مرشد فهمیده را آرزو کنم.