مولانا:امروز چرخ را ز مه ما تحیریست خورشید را ز غیرت رویش تغیریست
❈۱❈
امروز چرخ را ز مه ما تحیریست
خورشید را ز غیرت رویش تغیریست
صبح وجود را به جز این آفتاب نیست
بر ذره ذره وحدت حسنش مقرریست
❈۲❈
اما بدان سبب که به هر شام و هر صبوح
اشکال نو نماید گویی که دیگریست
اشکال نو به نو چو مناقض نمایدت
اندر مناقضات خلافی مستریست
❈۳❈
در تو چو جنگ باشد گویی دو لشکر است
در تو چو جنگ نبود دانی که لشکریست
اندر خلیل لطف بد آتش نمود آب
نمرود قهر بود بر او آب آذریست
❈۴❈
گرگی نمود یوسف در چشم حاسدان
پنهان شد آنک خوب و شکرلب برادریست
این دست خود همیبرد از عشق روی او
وان قصد جانش کرده که بس زشت و منکریست
❈۵❈
آن پرده از نمد نبود از حسد بود
زان پرده دوست را منگر زشت منظریست
دیویست نفس تو که حسد جزو وصف اوست
تا کل او چگونه قبیحی و مقذریست
❈۶❈
آن مار زشت را تو کنون شیر میدهی
نک اژدها شود که به طبع آدمی خوریست
ای برق اژدهاکش از آسمان فضل
برتاب و برکشش که از او روح مضطریست
❈۷❈
بی حرف شو چو دل اگرت صدر آرزوست
کز گفت این زبانت چو خواهنده بر دریست
کامنت ها