مولانا:ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی نیست رو رو که عشق زنده دلان مرده شوی نیست
❈۱❈
ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی نیست
رو رو که عشق زنده دلان مرده شوی نیست
ماننده خزانی هر روز سردتر
در تو ز سوز عشق یکی تای موی نیست
❈۲❈
هرگز خزان بهار شود این مجو محال
حاشا بهار همچو خزان زشتخوی نیست
روباه لنگ رفت که بر شیر عاشقم
گفتم که این به دمدمه و های هوی نیست
❈۳❈
گیرم که سوز و آتش عشاق نیستت
شرمت کجا شدست تو را هیچ روی نیست
عاشق چو اژدها و تو یک کرم نیستی
عاشق چو گنجها و تو را یک تسوی نیست
❈۴❈
از من دو سه سخن شنو اندر بیان عشق
گر چه مرا ز عشق سر گفت و گوی نیست
اول بدان که عشق نه اول نه آخرست
هر سو نظر مکن که از آن سوی سوی نیست
❈۵❈
گر طالب خری تو در این آخرجهان
خر میطلب مسیح از این سوی جوی نیست
یکتا شدست عیسی از آن خر به نور دل
دل چون شکمبه پرحدث و توی توی نیست
❈۶❈
با خر میا به میدان زیرا که خرسوار
از فارسان حمله و چوگان و گوی نیست
هندوی ساقی دل خویشم که بزم ساخت
تا ترک غم نتازد کامروز طوی نیست
❈۷❈
در شهر مست آیم تا جمله اهل شهر
دانند کاین زهی ز گدایان کوی نیست
آن عشق میفروش قیامت همیکند
زان بادهای که درخور خم و سبوی نیست
❈۸❈
زان می زبان بیابد آن کس که الکنست
زان می گلو گشاید آن کش گلوی نیست
بس کن چه آرزوست تو را این سخنوری
باری مرا ز مستی آن آرزوی نیست
کامنت ها