مولانا:وجود من به کف یار جز که ساغر نیست نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست
❈۱❈
وجود من به کف یار جز که ساغر نیست
نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست
چو ساغرم دل پرخون من و تن لاغر
به دست عشق که زرد و نزار و لاغر نیست
❈۲❈
به غیر خون مسلمان نمیخورد این عشق
بیا به گوش تو گویم عجب که کافر نیست
هزار صورت زاید چو آدم و حوا
جهان پرست ز نقش وی او مصور نیست
❈۳❈
صلاح ذره صحرا و قطره دریا
بداند و مدد آرد که علم او کر نیست
به هر دمی دل ما را گشاید و بندد
چرا دلش نشناسد به فعلش ار خر نیست
❈۴❈
خر از گشادن و بستن به دست خربنده
شدست عارف و داند که اوست دیگر نیست
چو بیندش سر و گوش خرانه جنباند
ندای او بشناسد که او منکر نیست
❈۵❈
ز دست او علف و آبهای خوش خوردست
عجب عجب ز خدا مر تو را چنان خور نیست
هزار بار ببستت به درد و ناله زدی
چه منکری که خدا در خلاص مضطر نیست
❈۶❈
چو کافران ننهی سر مگر به وقت بلا
به نیم حبه نیرزد سری کز آن سر نیست
هزار صورت جان در هوا همیپرد
مثال جعفر طیار اگر چه جعفر نیست
❈۷❈
ولیک مرغ قفس از هوا کجا داند
گمان برد ز نژندی که خود مرا پر نیست
سر از شکاف قفس هر نفس کند بیرون
سرش بگنجد و تن نی از آنک کل سر نیست
❈۸❈
شکاف پنج حس تو شکاف آن قفس است
هزار منظر بینی و ره به منظر نیست
تن تو هیزم خشکست و آن نظر آتش
چو نیک درنگری جمله جز که آذر نیست
❈۹❈
نه هیزمست که آتش شدست در سوزش
بدانک هیزم نورست اگر چه انور نیست
برای گوش کسانی که بعد ما آیند
بگویم و بنهم عمر ما مأخر نیست
❈۱۰❈
که گوششان بگرفتست عشق و میآرد
ز راههای نهانی که عقل رهبر نیست
بخفت چشم محمد ضعیف گشت رباب
مخسب گنج زرست این سخن اگر زر نیست
❈۱۱❈
خلایق اختر و خورشید شمس تبریزی
کدام اختر کز شمس او منور نیست
کامنت ها