مولانا:هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست بدانک خصم دلست و مراقب تنهاست
❈۱❈
هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست
بدانک خصم دلست و مراقب تنهاست
به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی
تن تو توده خاکست و دمدمه ش چو هواست
❈۲❈
هوای نفس تو همچون هوای گردانگیز
عدو دیده و بیناییست و خصم ضیاست
تویی مگر مگس این مطاعم عسلین
که زامقلو تو را درد و زانقلوه عناست
❈۳❈
در آن زمان که در این دوغ میفتی چو مگس
عجب که توبه و عقل و رأیت تو کجاست
به عهد و توبه چرا چون فتیله میپیچی
که عهد تو چو چراغی رهین هر نکباست
❈۴❈
بگو به یوسف یعقوب هجر را دریاب
که بی ز پیرهن نصرت تو حبس عماست
چو گوشت پاره ضریریست مانده بر جایی
چو مردهایست ضریر و عقیله احیاست
❈۵❈
به جای دارو او خاک میزند در چشم
بدان گمان که مگر سرمه است و خاک و دواست
چو لا تعاف من الکافرین دیارا
دعای نوح نبیست و او مجاب دعاست
❈۶❈
همیشه کشتی احمق غریق طوفانست
که زشت صنعت و مبغوض گوهر و رسواست
اگر چه بحر کرم موج میزند هر سو
به حکم عدل خبیثات مر خبیثین راست
❈۷❈
قفا همیخور و اندرمکش کلا گردن
چنان گلو که تو داری سزای صفع و قفاست
گلو گشاده چو فرج فراخ ماده خران
که کیر خر نرهد زو چو پیش او برخاست
❈۸❈
بخور تو ای سگ گرگین شکنبه و سرگین
شکمبه و دهن سگ بلی سزا به سزاست
بیا بخور خر مرده سگ شکار نهای
ز پوز و ز شکم و طلعت تو خود پیداست
❈۹❈
سگ محله و بازار صید کی گیرد
مقام صید سر کوه و بیشه و صحراست
رها کن این همه را نام یار و دلبر گو
که زشتها که بدو دررسد همه زیباست
❈۱۰❈
که کیمیاست پناه وی و تعلق او
مصرف همه ذرات اسفل و اعلاست
نهان کند دو جهان را درون یک ذره
که از تصرف او عقل گول و نابیناست
❈۱۱❈
بدانک زیرکی عقل جمله دهلیزیست
اگر به علم فلاطون بود برون سراست
جنون عشق به از صد هزار گردون عقل
که عقل دعوی سر کرد و عشق بیسر و پاست
❈۱۲❈
هر آنک سر بودش بیم سر همش باشد
حریف بیم نباشد هر آنک شیر وغاست
رود درونه سم الخیاط رشته عشق
که سر ندارد و بیسر مجرد و یکتاست
❈۱۳❈
قلاوزی کندش سوزن و روان کندش
که تا وصال ببخشد به پارهها که جداست
حدیث سوزن و رشته بهل که باریکست
حدیث موسی جان کن که با ید بیضاست
❈۱۴❈
حدیث قصه آن بحر خوشدلیها گو
که قطره قطره او مایه دو صد دریاست
چو کاسه بر سر بحری و بیخبر از بحر
ببین ز موج تو را هر نفس چه گردشهاست
کامنت ها