مولانا:طرب ای بحر اصل آب حیات ای تو ذات و دگر مهان چو صفات
❈۱❈
طرب ای بحر اصل آب حیات
ای تو ذات و دگر مهان چو صفات
اه چه گفتم کجاست تا به کجا
کو یکی وصف لایق چو تو ذات
❈۲❈
هر که در عشق روت غوطی خورد
ریش خندی زند به هست و فوات
شرق تا غرب شکرین گردد
گر نماید بدو شکرت نبات
❈۳❈
جان من جام عشق دلبر دید
لعل چون خون خویش گفت کههات
جان بنوشید و از سرش تا پای
آتشی برفروخت از شررات
❈۴❈
مست شد جان چنان که نشناسد
خویشتن را ز می جز از طاعات
بانگ آمد ز عرش مژده تو را
که ز من درگذشت نور عطات
❈۵❈
مژده از بخششی که نتوان یافت
به دو صد سال خون چشم و عنات
که به هر قطره از پیاله او
مرده زنده شود عجوز فتات
❈۶❈
گرش از عشق دوست بو بودی
کی نگوسار گشتی هرگز لات
چون شدی مست او کجا دانی
تو رکوع و سجود در صلوات
❈۷❈
چونک بیخود شدی ز پرتو عشق
جسم آن شاه ماست جان صلات
چو بمردی به پای شمس الدین
زنده گشتی تو ایمنی ز ممات
❈۸❈
داد مخدوم از خداوندیش
بهر ملک ابد مثال و برات
کامنت ها