مولانا:شیر خدا بند گسستن گرفت ساقی جان شیشه شکستن گرفت
❈۱❈
شیر خدا بند گسستن گرفت
ساقی جان شیشه شکستن گرفت
دزد دلم گشت گرفتار یار
دزد مرا دست ببستن گرفت
❈۲❈
دوش چه شب بود که در نیم شب
برق ز رخسار تو جستن گرفت
عشق تو آورد شراب و کباب
عقل به یک گوشه نشستن گرفت
❈۳❈
ساغر می قهقهه آغاز کرد
خابیه خونابه گرستن گرفت
در دل خم باده چو انداخت تیر
بال و پر غصه گسستن گرفت
❈۴❈
پیر خرد دید که سرده توی
دست ز مستان تو شستن گرفت
طفل دلم را به کرم شیر ده
چون سر پستان تو جستن گرفت
❈۵❈
جان من از شیر تو شد شیرگیر
وز سگی نفس برستن گرفت
ساقی باقی چو به جان باده داد
عمر ابد یافت و بزستن گرفت
❈۶❈
بیش مگو راز که دلبر به خشم
جانب من کژ نگرستن گرفت
کامنت ها