گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا تا که بهار جان‌ها تازه کند دل تو را

❈۱❈
گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا تا که بهار جان‌ها تازه کند دل تو را
بوی سلام یار من لخلخه بهار من باغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبا
❈۲❈
مستی و طرفه مستیی هستی و طرفه هستیی ملک و درازدستیی نعره زنان که الصلا
پای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زن پیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرا
❈۳❈
زنده به عشق سرکشم بینی جان چرا کشم پهلوی یار خود خوشم یاوه چرا روم چرا
جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا
❈۴❈
دیدن خسرو زمن شعشعه عقار من سخت خوش است این وطن می‌نروم از این سرا
جان طرب پرست ما عقل خراب مست ما ساغر جان به دست ما سخت خوش است ای خدا
❈۵❈
هوش برفت گو برو جایزه گو بشو گرو روز شدست گو بشو بی‌شب و روز تو بیا
مست رود نگار من در بر و در کنار من هیچ مگو که یار من باکرمست و باوفا
❈۶❈
آمد جان جان من کوری دشمنان من رونق گلستان من زینت روضه رضا

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۵۱

تصاویر

کامنت ها

عباس افتخاری
2015-02-03T09:06:49
مست مست اشعار توام مولای ما. تو که بودی اینچنین مستم ز توشعرهایت سراپا شور است و آتش. در رقص بشد هر آنچه بودست.
موسی فخرابادی
2012-09-29T09:42:20
غلط املایی:روز شدست اشتباها روز شدشت نوشته شده
همایون
2018-04-17T23:03:36
عرفان جلال دین یا فرهنگ جلالی که محصول هم نشینی اوست با شمس دین، مرد بزرگ ایران زمین و عارف کبیر تبریزی، همانا دعوت است از همه انسان‌ها برای حضور در وطن جان و شنیدن بوی بهارِ جان و نجات جان‌های ملول و دل تنگ و استقبال از نوی و نوروزی بودناین فرهنگ چون نسیمی از جان شمس به جان جلال دین وزیدن گرفته و جلال دین آن را چون لخلخه‌ای در جهان پراکنده استاین سلامِ آشنایی همیشه به تازه واردان، خوش آمد گوست و درودی دایمی و بی‌ پایان است و چون صبا همواره در حال وزیدنبه راستی‌ جلال دین وطن و سرزمینی نو برای جان انسان آفریده است که در آن پادشاهی با فرّ و کرامت هست و همه خوشی‌ و طرب و مستی نصیب جان‌ها استدر آن جا نگرانی سود و زیان و پشیمانی و ترس و دودلی کار نمی کند زیرا این‌ها به جهان تنگ رقابت‌ها و حسادت‌ها و کین توزی‌های آدم‌های کوچک با جان‌های لرزان و ضعیف مربوط است نه به سرزمینی که جلال دین از آن می‌‌یداین پیش آمد را جلال دین با آمدن جان جان مرتبط می‌‌داند که همانا آشنایی او است با شمس در این غزل هیچ شکایتی از دوری شمس به میان نمی آید بلکه همه برکت حضور او است هر چند که کوتاه بوده باشد زیرا جایی‌ که نو شدن کار کند و تغییر اساسی‌ روی دهد کار تمام است و این جوی جریان یافته است و تا جاودان به راه خود ادامه می‌‌دهد