گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:شب قدر است جسم تو کز او یابند دولت‌ها مه بدرست روح تو کز او بشکافت ظلمت‌ها

❈۱❈
شب قدر است جسم تو کز او یابند دولت‌ها مه بدرست روح تو کز او بشکافت ظلمت‌ها
مگر تقویم یزدانی که طالع‌ها در او باشد مگر دریای غفرانی کز او شویند زلت‌ها
❈۲❈
مگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرند و یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعت‌ها
عجب تو بیت معموری که طوافانش املاکند عجب تو رق منشوری کز او نوشند شربت‌ها
❈۳❈
و یا آن روح بی‌چونی کز این‌ها جمله بیرونی که در وی سرنگون آمد تأمل‌ها و فکرت‌ها
ولی برتافت بر چون‌ها مشارق‌های بی‌چونی بر آثار لطیف تو غلط گشتند الفت‌ها
❈۴❈
عجایب یوسفی چون مه که عکس اوست در صد چه از او افتاده یعقوبان به دام و جاه ملت‌ها
چو زلف خود رسن سازد ز چه‌هاشان براندازد کشدشان در بر رحمت رهاندشان ز حیرت‌ها
❈۵❈
چو از حیرت گذر یابد صفات آن را که دریابد خمش که بس شکسته شد عبارت‌ها و عبرت‌ها

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۵۵

تصاویر

کامنت ها

بابک چندم
2016-03-08T22:54:12
امید مددی گرامی،املاک جمع مَلَک یعنی فرشتگان.بیت معمور یا بیت المعمور گویا مسجد فرشتگان است در آسمان چهارم که از زمرد و یاقوت باشد، و فرشتگان در آن پرستش و نیایش کنند.می فرماید،عجب که تو (روح) بیت معموری که فرشتگان گرد آن در طوافند...عجب تو رُق منشوری کز او نوشند شربتها...اگر رَق منشور و یا ورق نشر یافته را در نظر بگیریم، آنزمان می باید محتوی و آنچه بر آن آمده را متصور شویم که چون شربتها می نوشند...اما به گمانم این برداشت دیگر نزدیکتر باشد:رُق، آب تنک در رود و یا دریامنشور: نشر یافته، پراکنده شده، آشکار شده، گسترده شده، باز شدهعجب تو آب گوارا و تنکی (که آشکار گردیده) آنرا چون شربتها نوشنددر بیت پنجم،و یا آن روح بی چونی...پرسش می کند که آیا آن روحی می باشی که بی مثال است و هیچ نظیری ندارد، یعنی که هیچ چیزی مانند، شبیه، نظیر روح نیست و روح نیز مانند هیچ چیز دیگری نیست. به عبارتی روح فقط شبیه خود است.در ضمن بی چون یا بی صفت، یعنی که هیچ صفتی بیان کننده روح نیست.ادامه آن : کز اینها جمله بیرونی...صحت این بیان را تصدیق میکند، بدین معنا که ورای تمامی توصیفات و هر آنچه هست و نیست می باشی.مصراع دوم،که در وی سرنگون آمد تأملها و فکرتهااشاره به آنست که تاملها (جمع نکو نگریستن، تعمق کردن) و فکرتها یا تفکرات در آن سرنگونند، یعنی که تعقلات و تفکرات آن (روح) را نمی توانند درک و فهم کنند. به عبارتی ساده تر آنکه درک و فهم روح از هوش و حس و تعقل و تفکر و تخیل خارج است.بیت ششم،ولی برتافت بر چونها مشارقهای بی چونی...برتافتن: در اینجا تابیدنمشارق: جایهای بر آمدن خورشیدمشرق: تابنده، روشندر اینجا اشاره به انوارولی تابید بر چونها (هستیها،آنچه که ماهیت مادی دارند) انواری که ماهیت غیر مادی (فرامادی) دارندبر آثار لطیف تو غلط گشتند الفتها...آثار لطیف: زلال، شاید (Transparent) آنرا بهتر نمایاندالفتها: انسها، آشنایی ها (آنچه آشنا، قابل فهم و ملموس است)بر آثار لطیف تو (زُلال بودنت) به اشتباه افتادند آشنایی هایعنی که فهم و درک، طبیعت زلال تو را به اشتباه متصور شدند، نفهمیدند همه اینها بر می گردد به بیت اول:مه بَدرست روح تو کز او بشکافت ظلمتها-----این غزل پیرامون روح (عربی) و یا روان استرَوان برگرفته از پهلوی رو وان (ruwan) خود آمده از زبان اوستایی اوروان ( Urvan)، در میان نیاکانِ ایرانیان باستان آتمَن (Ātman ) و از خصوصیاتش آنکه اَمِرتا (Amrta) بی مرگ، جاودانی، لایزالی باشد. و دیگر آنکه وجودش بس نورانی است...در برخی از مکاتب روح و یا روان را پاره ای از خداوند می دانند، در برخی نیز بر این باور که خداوند در بطن و ژرفای همین روح نشسته...پرسش اینجاست که مولانا به کدام روح اشاره می کند؟ روح خود؟ و یا دیگری (مثلاً شمس)؟ یا کلاً هر روحی؟ و یا نهایتاً روح اعظم (خدا)؟مصراع اول بیت نخست از جسم گوید، و چون خداوند را فاقد جسم (ورای هر ماهیتی) بیان کرده اند این گزینه کنار می رود.باز هم در برخی مکاتب روح را زمانی که مشتق شده و در جسم است دارای فردیت می دانند، ولی اصل و باطن وجودش را خارج از فردیت. بدین معنا که اصل روح چه در بنده و یا شما و یا هر موجود دیگری که روح در آنست همان روح است و تفاوتی با یکدیگر ندارند.اهل دل صحبت از خودشناسی و بازگشت به اصل خویش نموده اند، چنانکه مولانا در آغاز مثنوی آورده:بشنو از نی چون حکایت می کنداز جداییها شکایت می کندکز نیستان تا مرا ببریده انداز نفیرم مرد و زن نالیده اندسینه خواهم شرحه شرحه از فراقتا بگویم شرح درد اشتیاقهر کسی کو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویش...و زمانی را که شخص از اصل ماهیت خود آگاه شده با آن یگانه می گردد را نیز شب قدر خوانده اند، چراکه شب (ظلمت، تاریکی) کنار رفته و نور می بارد.. مانند بیت اول در این غزل،و از حافظ:آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب استیارب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است...و،دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادندبیخود از شعشعهء پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادندچه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادندبعد ازین روی من و آینه وصف جمالکه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند...بسیاری از غزلیات این بزرگواران و همچنین شیوخ بزرگ عطار و سعدی و... پیرامون همین روان است، که بسیاری ناآشنایان آنانرا به اشتباه معشوق زمینی و یا حتی آسمانی متصور می شوند...سرت شاد باد جاوید
ناصر
2016-03-01T23:47:39
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.بانو سمانه گرامیبنده یکی از ناشناسان هستم که چندی قبل نا دانسته ، جوگیر شده ، به ساحت پاک شما اهانتی روا داشتم ، که بعد از خواندن چند حاشیه ی سرکار ، مخصوصاً دوسه اظهار نظر آخری شما متوجه اشتباه خود شدم ، لذا وجدانم ناراحت است که چنین کردمقُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌبگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان استابتدا از درگاه احدیت جل جلاله و سپس از سرکار طلب مغفرت دارم و من الله توفیق
امید مددی
2016-02-28T23:00:47
املاک اینجا فکر میکنم به معنی پادشاهان است. غزل بسیار سنگینی می نماید و تعجب می کنم چرا حاشیه ای نوشته نشده. از اساتید تقاضا دارم شرحی بر بیت ششم بنگارند که هرچه دست و پا میزنم از درک آن عاجزتر می شوم.
عبوری
2016-02-29T03:23:11
من سواد تحلیل این دست اشعار را ندارم. به ویژه اگر بخواهیم با ادب قرآنی-ولایی مولانا آن را تفسیر کنیم زود مورد انکار قرار می گیرد و بسیاری از نظردهندگان محترم می گویند که در پی مصادره ی مولوی هستید و نباید او را-که ظاهر اشعارش دلالت بر بسیاری عرف های دنیوی دارد- در عالم معنا، حصر کرد. غافل از اینکه مولوی از جهانی دیگر است و نباید با نگاه زمینی او را تفسیر کنیم.شعر می تواند اشاره به تجلی اعظم داشته باشد. تجلی اعظم و اشراق نخست، حقیقت محمدیه(ص) در در ادوار و اکوار پس از او دراطوار جانشینان حضرت که به عقیده ی ما امامان دوازده گانه اند، ظهور و تجلی و تحقق دارد.
عبوری
2016-02-29T03:41:52
مشارق ها از لحاظ ادبی غلط است چون مشارق خودش جمع است و جمع، جمع بسته نمی شود الا در ادبیات عرب که منتهی الجموع و جمع الجمع دارند و بعضا به زبان فارسی هم سرایت کرده مثل جواهرات.اما مولوی در بند ادبیات نیست و به معنا کار دارد. مشارقها را هم اگر وقت می کرد چند بار دیگر جمع می بست. از این جهت املاک، بیشتر از اینکه اشاره به پادشاهان باشد اشاره به فرشتگان-ملائک- است هر چند قوانین جمع بستن با این احتمال سر یاری ندارد، مفتعلن مفتعلن کشت مرا!خطاب مولوی به تجلی اعظم است و در مصرع دوم بیت5، اشاره به صفت «الخاتم لما سبق» حقیقت محمدی دارد.در بیت ششم که استمرار بحث بیت ششم است و معنایش صعب، از تجلی حقیقت محمدیه در عالم طبیعت و زمین سخن می گوید و بی چونی ها، همان حقیقت تجلی اعظم و اشراق نخست است که بر چون ها که عالم خاک باشد تابیده است. معنای مصرع بعدی این بیت را خیلی نمی فهمم. از جمع آمدن بی چونی شاید بتوان، جلوه های همان حقیقت یا در نظر گرفتن آن حقیقت با خلفا و جانشیناش-یعنی امامان معصوم- را قصد کرد، که برخی ها به سبب سرایت دادن آثار بی چونی-یعنی اشراق صفات الهی بر حقیقت محمدیه- بر حقیقت منعکس شده در عالم خاک، به اشتباه افتاده باشند. ولی این معنا به دلم نمیچسبد. اگر نسخه بدلی برای مصرع دوم این بیت یافتید ممکن است معنای نزدیکتری بیابیم.در ابتدای سوره ی طور، آیاتی هست که مولوی برخی عبارت های آن را در این غزل مورد اشاره قرار داده است. «وَ الطُّورِ وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ»و در طور تجلی اعظم توسط یکی از خلفای حضرت محمد، که حضرت علی بوده باشد بر موسی، آشکار شده است.مولوی شمس را نماد کنایی- و نه نماد حقیقی- حقیقت محمدیه و خلفایش می داند. او به غیر از این غزل در صدها غزل دیگرش در پی بازشناساندن حقیقت محمدیه است و خودش هم می داند که آن حقیقت را جز خدا و صاحب حقیقت نمی شناسد، که «فمن ذا ینال معرفتنا، أو بیان درجتنا، أو یشهد کرامتنا، أو یدرک منزلتنا؟ حارت الألباب والعقول، وتاهت الأفهام فیما أقول، تصاغرت العظماء، وتقاصرت العلماء، وکلّت الشعراء، وخرست البلغاء، وألکنت الخطباء، وعجزت الفصحاء، وتواضعت الأرض والسماء عن وصف شأن الأولیاء،... جلّ مقام آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم عن وصف الواصفین، ونعت الناعتین، وأن یقاس بهم أحد من العالمین»و به زبان های مختلف و از جمله در این غزلش اقرار می کند که عبارت و لفظ برای رساندن آن مقام کفایت نمی کند و ظرفی که مدعی در بر گرفتن بحر قلزم باشد را باید در هم شکست. یعنی خاموش شد و سخن نگفت: خمش، که بس شکسته شد عبارت‌ها و عبرت‌ها(خمش/خاموش/خامش، تخلص مولوی است ولی در اینجا فعل امر است یعنی خاموش باش و زبان بر بند.)از خوانندگان محترم درخواست بخشش دارم که وقتشان را با این دو نظر گرفتم.
امید مددی
2016-03-01T11:20:34
درود و سپاس فراوان خدمت جناب عبوری بزرگوار. از اینکه زمان گذاشتید و توضیح مبسوط دادید بسیار سپاسگزارم. به راستی که غزل عجیبی است و شرح و تفسیری از آن یافت نمی شود. به قول دوست صاحب نظری شاید از منسوبات به مولانا باشد. البته شاید. چون کلام بسیار سحرآمیز است و خیلی شبیه کلام خود مولاناست. به هر تقدیر اجازه می خواهم برداشت خودم هم بنویسم به امید تصحیح اساتید و همینطور جنابعالی. در جستجوی واژه ی مشارق به کتابی برخوردم به نام "مشارق انوار الیقین فی اسرار المومنین" از رجب بن محمد که به تقریب هم عصر مولانا بوده و موضوع کتاب در خصوص احوال امامان شیعه به ویژه امام اول است و در صحت و سقم آن تردید و نقد زیادی وارد شده. از نظر من مخاطب شعر ذات احدیت است و کل ابیات مدح خداست.(شاید مخاطب شمس باشد اما بر همگان روشن است ارتباط شمس با حق)بیت شش با ولی شروع میشود! یعنی شاعر می خواهد با ایجاد یک عطف، مطلبی متفاوت بیان کند. مشارق اگر معنی شرق و جهت شرقی داشته باشه چون خودش جمع هست، بنابراین مشارقها همانطور که فرمودید غلط است. مگر اینکه مشارق خودش مفردی باشد که می تواند همان کتاب خاص یا فلسفه ای خاص باشد. مولانا تا آخر بیت پنجم از صفات برتر می گوید اما بیت ششم به نظرم می تواند اینطور تعبیر شود:ولی به آن همه "چون" که من اشاره کردم، متاسفانه تعبیرهای غلط و نابخردانه ای می زنند و بر این همه نشان زیبا که از تو هست با دید غلط نگاه می کنند. یک نقد تند از فلسفه بافی و زهد و تفاسیر و ....این هم نظر بنده ی حقیر
سمانه ، م
2016-03-01T15:59:11
ای انسان ، بدن تو با ارزش است ، مانند شب قدر که ثروت مادی و معنوی هدیه ی اوست جان تو چون ماه در شب ، تاریکی ها را از میان بر میداردبیت دوم : تو چون دفتر ایزدی که سرنوشت ها در آن استو مانند دریای بخششی که گمراهی ها و لغزش ها را پاک می کند بیت سوم : تو چون سرنوشته ی پنهان ، نزد خداوندی ، که الهام می بخشی و چون خزینه ی بخشش ، که لباس فاخر {انسانیت} اهدایی توستبیت چهارم : شگفت انگیز خانه ی آبادی ، که پادشاهان {فرشتگان } بر آن معتکف اندو شگفت { رقعه ، رق } ورق منتشر شده ای که شراب گوارای {عشق} مینوشانیبیت پنجم : شاید هیچ کدام از بر شمرده ها نیستی و خارج از چون و چرایی که اندیشه و خیال در چگونگی تو در ماندهبیت ششم : اما ، { چون می نگرم } افق های روشن یقین بر شک ها پیروز آمد و خط بطلان بر آنچه گمان بود کشیده شدبیت هفتم : تو چون یوسف ماه رخساری که نورت در دل ها { صد قید کثرت است }می تابدکه مردمان ، چون یعقوب دل در گرو تو دارندبیت هشتم : انسان اگر طالب باشد و ٰعاشق ، با سرٰ زلفِ عشق دیگران را از گمراهی نجات می دهدو با لطف و بخشش خود ، آنان را از سر گردانی می رهاند بیت نهم : چون چاره ای نیست ، و باید از سر گردانی رها شد ، و از صفات آگاهانِ اسرار سود جست چه بهتر که سکوت پیشه کنم که گفتار من گویای مقام والای تو نیستبا پوزش از زبان ِ قاصرم
عبوری
2016-03-01T22:19:55
با تشکر از امید عزیز و سمانه ی گرامیمن همان طور که گفتم معنای این دست اشعار را نمی فهمم و نظراتم فاقد مایه ی کافی است. اما از نظرات شما دو دوست محترم استفاده بردم و خوشحالم که هم وطنانی مثل شما دارم. تشکر انبوه و سپاس فراوان.علم و معرفتتان همواره در ازدیاد و افزایش.
Hasan Avazbakhsh
2020-06-11T13:22:51
سلام علیکمبا عرض احترام وارادت خدمت استادان ارجمند بنده حقیر فکرمیکنم منظور از مشارقها (طلوع ویا ظهور نوردرظلمت وتاریکی اندیشه هاکه باعث روشن شدن نور حقیقت در قلب و ذهن میشود) رافرموده اندبا تشکر خدا یارونگهدارتان
محمدحسین مسعودی گاوگانی
2023-04-12T09:53:39.4279404
به ظن زیاد ، به حس مولوی نزدیک شده اید ، مرحمت زیاد
سفید
2023-07-25T02:44:12.1996091
  مه بدر است روح تو کز او بشکافت ظلمت‌ها...  
سفید
2023-07-25T02:45:21.7999681
  و یا آن روح بی‌چونی کز این‌ها جمله بیرونی که در وی سرنگون آمد تأمل‌ها و فکرت‌ها...  
سفید
2023-07-25T02:46:30.1108395
  ولی برتافت بر چون‌ها مشارق‌های بی‌چونی...    به به، عجب مصرعی...