مولانا:اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند
❈۱❈
اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند
بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند
اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد
به امر شاه لشکرها از آن بالا فروآید
❈۲❈
اگر باد زمستانی کند باغ مرا ویران
بهار شهریار من ز دی انصاف بستاند
شمار برگ اگر باشد یکی فرعون جباری
کف موسی یکایک را به جای خویش بنشاند
❈۳❈
مترسان دل مترسان دل ز سختیهای این منزل
که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند
رایناکم رایناکم و اخرجنا خفایاکم
فان لم تنتهوا عنها فایانا و ایاکم
❈۴❈
و ان طفتم حوالینا و انتم نور عینانا
فلا تستیاسوا منان فان العیش احیاکم
شکسته بسته تازیها برای عشقبازیها
بگویم هر چه من گویم شهی دارم که بستاند
❈۵❈
چو من خود را نمییابم سخن را از کجا یابم
همان شمعی که داد این را همو شمعم بگیراند
کامنت ها