گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا ببین این بحر و کشتی‌ها که بر هم می‌زنند این جا

ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا
ببین این بحر و کشتی‌ها که بر هم می‌زنند این جا
❈۱❈
ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا
چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شد ز قلزم آتشی برشد در او هم لا و هم الا
❈۲❈
چو بی‌گاهست آهسته چو چشمت هست بربسته مزن لاف و مشو خسته مگو زیر و مگو بالا
که سوی عقل کژبینی درآمد از قضا کینی چو مفلوجی چو مسکینی بماند آن عقل هم برجا
❈۳❈
اگر هستی تو از آدم در این دریا فروکش دم که اینت واجبست ای عم اگر امروز اگر فردا
ز بحر این در خجل باشد چه جای آب و گل باشد چه جان و عقل و دل باشد که نبود او کف دریا
چه سودا می‌پزد این دل چه صفرا می‌کند این جان
چه سرگردان همی‌دارد تو را این عقل کارافزا
❈۴❈
زهی ابر گهربیزی ز شمس الدین تبریزی زهی امن و شکرریزی میان عالم غوغا

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۶۵

تصاویر

کامنت ها

همایون
2018-05-05T00:34:50
ز قلزم اتشی بر شد در او هم لا و هم او لا جلال دین با دریا ماهرانه کار می‌‌کند و معانی بسیاری می‌‌افریند و ذرات روحانی و معنوی چون ابری درخشنده از معنی‌ دریا بر می‌‌آورد، براستی دریا هرگز دیدنی نیست و عجایب بیشماری در خود دارد و راز آمیزی هستی‌ را در خود نهان دارد و جلال دین از همین خاصیت دریا بهره می‌‌جوید و دریا‌های دیگری می‌‌افریند که به آب نیاز ندارد بلکه پر از معرفت است و فراوانی و توانائی که یک پارچگی و تموج و یگانگی آن همانند حقیقت است و همانند عشق، چه نامی‌ بهتر از دریا برای نیستی‌ که همه چیز را در خود جای می‌‌دهد همانگونه که آتش می‌‌کند و همه چیز را در خود جای می‌‌دهد و خود از جنس نیستی‌ است شمس از دریائی سخن به میان آورده است که جان و دل و عقل ما همه در کف و سطح آن جای دارند و درون آن مروارید و جوهر و مرجان بی‌ آنکه تر و گم و ناپدید شوند جلال دین ما را به سفری در این دریا فرا می‌‌خوند