گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما

❈۱❈
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما
درآید جان فزای من گشاید دست و پای من که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا
❈۲❈
بدو گویم به جان تو که بی‌تو ای حیات جان نه شادم می‌کند عشرت نه مستم می‌کند صهبا
وگر از ناز او گوید برو از من چه می‌خواهی ز سودای تو می‌ترسم که پیوندد به من سودا
❈۳❈
برم تیغ و کفن پیشش چو قربانی نهم گردن که از من دردسر داری مرا گردن بزن عمدا
تو می‌دانی که من بی‌تو نخواهم زندگانی را
مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج الموتی
مرا باور نمی‌آمد که از بنده تو برگردی همی‌گفتم اراجیفست و بهتان گفته اعدا
❈۴❈
تویی جان من و بی‌جان ندانم زیست من باری تویی چشم من و بی‌تو ندارم دیده بینا
رها کن این سخن‌ها را بزن مطرب یکی پرده رباب و دف به پیش آور اگر نبود تو را سرنا

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۶۹

تصاویر

کامنت ها

گمنام
2016-05-25T18:58:10
به نظر می آید از نخستین سروده های آقای بلخی باشد در سن و سال مکتب خانه ، زمانی که تمرین شاعری میکرده است " مرا باور نمی آمد که از بنده تو برگردی !!!!" و یا مطلع : چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا! یحتمل برای تفریح خاطر شنوندگان سروده شده است و خداوند آگاه تر است.
حسین
2016-05-25T10:45:36
داش امیر از من دردسر دارییی
همایون
2018-05-04T03:47:33
غزل‌های هجرانی جلال دین عزیز، هر کدام زیبائی خود را دارد، زیرا هجران شمس هر لحظه آتش عشق را شعله ور تر می‌‌کند و همین آتش است که جان عاشق را افزون تر می‌‌کند چون عاشق جان دیگری دارد که بر عکس جان‌های عادی با غذا افزون نمی گردد بلکه خوراک ویژه خود را دارد این عملکرد واقعی‌ و درونی هجران است ولی هجران عملکردی ظاهری و موقت هم دارد و آن دل تنگی عاشق است که می‌‌خواهد معشوق در برابر چشمان‌اش باشد، اینجا جلال دین با قدرت تمام می‌‌گوید سخن دلتنگی بس است جای آن دارد که حضور عشق را غنیمت بدانیم که بر عکس دلتنگی زود گذر نیست بلکه حقیقی‌ و ماندگار جاوید است، برخیز و سور نای (نی‌ جشن و سرور ) را بیاور و اگر نیست همان رباب و دفّ که در خانه همه هست یا پیش او همیشه بوده است را برگیر تا به عبادت و ستایش عشق به پردازیم و کار ما رخسیدن و هماهنگی با عشق است نه کنار آمدن با غصه‌ها و گرفتاری‌های هستی‌ جان عاشق اینگونه با تضاد‌ها و گره‌های هستی‌ روبرو می‌‌شود و چاره جوئی می‌‌کند