مولانا:آن کس که ز تو نشان ندارد گر خورشیدست آن ندارد
❈۱❈
آن کس که ز تو نشان ندارد
گر خورشیدست آن ندارد
ما بر در و بام عشق حیران
آن بام که نردبان ندارد
❈۲❈
دل چون چنگست و عشق زخمه
پس دل به چه دل فغان ندارد
امروز فغان عاشقان را
بشنو که تو را زیان ندارد
❈۳❈
هر ذره پر از فغان و نالهست
اما چه کند زیان ندارد
رقص است زبان ذره زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد
❈۴❈
هر سو نگران تست دلها
وان سو که تویی گمان ندارد
این عالم را کرانهای هست
عشق من و تو کران ندارد
❈۵❈
مانند خیال تو ندیدم
بوسه دهد و دهان ندارد
ماننده غمزهات ندیدم
تیر اندازد کمان ندارد
❈۶❈
دادی کمری که بر میان بند
طفل دل من میان ندارد
گفتی که به سوی ما روان شو
بی لطف تو جان روان ندارد
کامنت ها