مولانا:آن یوسف خوش عذار آمد وان عیسی روزگار آمد
❈۱❈
آن یوسف خوش عذار آمد
وان عیسی روزگار آمد
وان سنجق صد هزار نصرت
بر موکب نوبهار آمد
❈۲❈
ای کار تو مرده زنده کردن
برخیز که روز کار آمد
شیری که به صید شیر گیرد
سرمست به مرغزار آمد
❈۳❈
دی رفت و پریر نقد بستان
کان نقد خوش عیار آمد
این شهر امروز چون بهشتست
میگوید شهریار آمد
❈۴❈
میزن دهلی که روز عیدست
میکن طربی که یار آمد
ماهی از غیب سر برون کرد
کاین مه بر او غبار آمد
❈۵❈
از خوبی آن قرار جانها
عالم همه بیقرار آمد
هین دامن عشق برگشایید
کز چرخ نهم نثار آمد
❈۶❈
ای مرغ غریب پربریده
بر جای دو پر چهار آمد
هان ای دل بسته سینه بگشا
کان گمشده در کنار آمد
❈۷❈
ای پای بیا و پای میکوب
کان سرده نامدار آمد
از پیر مگو که او جوان شد
وز پار مگو که پار آمد
❈۸❈
گفتی با شه چه عذر گویم
خود شاه به اعتذار آمد
گفتی که کجا رهم ز دستش
دستش همه دستیار آمد
❈۹❈
ناری دیدی و نور آمد
خونی دیدی عقار آمد
آن کس که ز بخت خود گریزد
بگریخته شرمسار آمد
❈۱۰❈
خامش کن و لطفهاش مشمر
لطفیست که بیشمار آمد
کامنت ها