مولانا:برخیز که ساقی اندرآمد وان جان هزار دلبر آمد
❈۱❈
برخیز که ساقی اندرآمد
وان جان هزار دلبر آمد
آمد می ناب وز پی نقل
بادام و نبات و شکر آمد
❈۲❈
آن جان و جهان رسید و از وی
صد جان جهان مصور آمد
مشک آمد پیش طره او
کان طره ز حسن بر سر آمد
❈۳❈
زد حلقه مشک فام و میگفت
بگشای که بنده عنبر آمد
از تابش لعل او چه گویم
کز لعل و عقیق برتر آمد
❈۴❈
زان سنبل ابروش حیاتم
با برگ و لطیف و اخضر آمد
درده می خام و بین که ما را
در مجلس خام دیگر آمد
❈۵❈
آن رایت سرخ کز نهیبش
اسپاه فرج مظفر آمد
هر کار که بسته گشت و مشکل
آن کار بدو میسر آمد
❈۶❈
می ده که سر سخن ندارم
زیرا که سخن چو لنگر آمد
کامنت ها