مولانا:جان از سفر دراز آمد بر خاک در تو بازآمد
❈۱❈
جان از سفر دراز آمد
بر خاک در تو بازآمد
در نقد وجود هر چه زر بود
از گنج عدم به گاز آمد
❈۲❈
بی مهر تو هر که آسمان رفت
درهای فلک فرازآمد
بی آبی خویش جمله دیدند
هرک از تو نه سرفراز آمد
❈۳❈
جان رفت که بیتو کار سازد
سوزید و نه کارساز آمد
اندر سفرش بشد حقیقت
کو بیتو همه مجاز آمد
❈۴❈
از گرد ره آمدست امروز
رحم آر که پرنیاز آمد
سر را ز دریچهای برون کن
تا بیند کان طراز آمد
❈۵❈
تا نعره عاشقان برآید
کان قبله هر نماز آمد
از پیش تو رفت باز جانم
طبل تو شنید و بازآمد
❈۶❈
ای اهل رباط وارهیدیت
کز خط خوشش جواز آمد
آن چنگ طرب که بینوا بود
رقصی که کنون به ساز آمد
❈۷❈
از سلسله نیاز رستید
کان بند هزار ناز آمد
ترک خر کالبد بگویید
کان شاه براق تاز آمد
❈۸❈
نور رخ شمس حق تبریز
عالم بگرفت و راز آمد
کامنت ها