گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:آمد بت میخانه تا خانه برد ما را بنمود بهار نو تا تازه کند ما را

❈۱❈
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را بنمود بهار نو تا تازه کند ما را
بگشاد نشان خود بربست میان خود پر کرد کمان خود تا راه زند ما را
❈۲❈
صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را
رو سایه سروش شو پیش و پس او می‌دو گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را
❈۳❈
گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را
چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را
❈۴❈
بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را
آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را
❈۵❈
می‌آید و می‌آید آن کس که همی‌باید وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را
شمس الحق تبریزی در برج حمل آمد تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۷۳

تصاویر

کامنت ها

بهروز
2016-11-14T03:53:21
خورشید به هر برجی مسعود و بهی باشداما کر و فر خود در برج حمل داردحمل برج خورشید و همان فروردین است و چیرگی گرما و روشنی بر سرما و تاریکی
بهروز
2016-11-14T04:24:55
ای آفتابی در حمل باغ از تو پوشیده حللبی تو بماند از عمل در زخم سرما نی مکن
بهروز
2016-11-14T04:25:45
ای تافته در جان من چون آفتاب اندر حملوی من ز تاب روی تو همچون عقیق اندر یمن
بهروز
2016-11-14T04:26:29
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حملنی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشانای آفتاب
بهروز
2016-11-14T04:24:26
آفتابی کو مجرد آمد از برج حملآفتابی بی‌نظیر بی‌قرین خوش قران
بهروز
2016-11-14T04:22:14
دگربار آفتاب اندر حمل شدبخندانید عالم را چو گلشن
بهروز
2016-11-14T04:20:23
چون عقل کل صاحب عمل جوشان چو دریای عسلچون آفتاب اندر حمل چون مه به برج سنبله
بهروز
2016-11-14T04:17:59
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشتههر عضو من از ذوقت خم عسلی گشتهخورشید حمل رویت دریای عسل خویتهر ذره ز خورشیدت صاحب عملی گشتهاین دل ز هوای تو دل را به هوا دادهوین جان ز لقای تو برج حملی گشته
بهروز
2016-11-14T03:55:45
چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمدببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی راهمان سلطان همان سلطان که خاکی را نبات آردببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتی رادرختان بین درختان بین همه صایم همه قایمقبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی راز نورافشان ز نورافشان نتانی دید ذاتش راببین باری ببین باری تجلی صفاتی راگلستان را گلستان را خماری بد ز جور دیفرستاد او فرستاد او شرابات نباتی رابشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانیکه حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی راشقایق را شقایق را تو شاکر بین و گفتی نیتو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بیاتی راشکوفه و میوه بستان برات هر درخت آمدکه بیخم نیست پوسیده ببین وصل سماتی رازبان صدق و برق رو برات مؤمنان آمدکه جانم واصل وصلست و هشته بی‌ثباتی را
بهروز
2016-11-14T03:57:43
آمد خورشید ما باز به برج حملمعطی صاحب عمل سیم شماران رسیدطالب و مطلوب را عاشق و معشوق راهمچو گل خوش کنار وقت کناران رسید
بهروز
2016-11-14T04:00:12
خورشید وصال تو روزی به جمل آیددر چرخ دلم یابد برج حملی دیگر
بهروز
2016-11-14T04:03:37
شکر که خورشید عشق رفت به برج حملدر دل و جان‌ها فکند پرورش نور خویششکر که موسی برست از همه فرعونیانباز به میقات وصل آمد بر طور خویش
بهروز
2016-11-14T04:04:58
خورشید ما مقیم حمل در بهار جانفارغ ز بهمنست و ز کانون زهی مساغ
بهروز
2016-11-14T04:06:13
آفتابا تو در حمل جانیاز تو سرسبز خاک و خندان باغ
بهروز
2016-11-14T04:07:17
این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حملخونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل
بهروز
2016-11-14T04:08:36
علم ما داده او و ره ما جاده اوگرمی ما دم گرمش نه ز خورشید حمل
بهروز
2016-11-14T04:09:50
خورشید حمل کی بود ای گرمی تو بی‌حدای محو شده در تو هم گرمم و هم سردم
بهروز
2016-11-14T04:12:23
چو آفتاب سعادت رسید سوی حملدو صد تموز بجوشید از دی سردم
بهروز
2016-11-14T04:13:21
ای عشق تو در جان من چون آفتاب اندر حملوی صورتت در چشم من همچون عقیق اندر یمن
بی سواد
2016-11-14T04:13:22
به قرار آن جان جهان و گنج نهان نتوانسته بوده است طرف را نیک بپزد.نک خوش خوش می آید در برج حمل تا صد نکته در اندازد، دام و دغل سازد و سر انجام بر شجر فطرت پخت و پز را به انجام برساند.
بهروز
2016-11-14T04:14:30
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حملنی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشانگلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کنمر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیاناز حبس رسته دانه‌ها ما هم ز کنج خانه‌هاآورده باغ از غیب‌ها صد ارمغان صد ارمغان
بهروز
2016-11-14T04:15:26
گر تو ز خورشید حمل سر کشیبفسری و برف زمستان شوی
بهروز
2016-11-14T04:16:03
چو حمل صورت گیرد ز شمس تبریزیچو دل شوی تو و چون دل به سوی غیب پری
بهروز
2016-11-14T04:17:05
به حمل رسید آخر به سعادت آفتابتکه جهان پیر یابد ز تو تابش جوانی
بهروز
2016-11-14T04:17:29
کی بود آفتاب تو در دل چون حمل رسدتا تو چو آب زندگی بر گل و بر سمن رسی
بابک بامداد مهر
2016-04-29T20:07:43
سلام.عظمت شمس برای مولانا چه لطیف تصویرشده،آنجاکه می فرماید:بازآمدوبازآمد،آن عمردرازآمد....آن جان جهان آمد،آن گنج نهان آمد..
رضا
2017-01-23T15:39:53
خوش خوش در مصرع آخر به معنای به تدریج است.