مولانا:دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود
❈۱❈
دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود
عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما
در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
❈۲❈
در شکار بیدلان صد دیده جان دام بود
وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود
آهوی میتاخت آن جا بر مثال اژدها
بر شمار خاک شیران پیش او نخجیر بود
❈۳❈
دیدم آن جا پیرمردی طرفهای روحانیی
چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود
دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت
چرخها از هم جدا شد گوییا تزویر بود
❈۴❈
کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست
چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود
روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت
بیخودم من میندانم فتنه آن پیر بود
❈۵❈
شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش
بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود
کامنت ها