گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود

❈۱❈
دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود
عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
❈۲❈
در شکار بی‌دلان صد دیده جان دام بود وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود
آهوی می‌تاخت آن جا بر مثال اژدها بر شمار خاک شیران پیش او نخجیر بود
❈۳❈
دیدم آن جا پیرمردی طرفه‌ای روحانیی چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود
دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت چرخ‌ها از هم جدا شد گوییا تزویر بود
❈۴❈
کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود
روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت بیخودم من می‌ندانم فتنه آن پیر بود
❈۵❈
شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۷۳۲

تصاویر

کامنت ها

بی سواد
2015-09-15T19:12:08
این داستان یه کمی بو داره مشکوک میزنه!!
مجتبی خراسانی
2015-09-14T23:29:00
بسم الله الرحمن الرحیمدر توصیفاتی که جلال الدین در غزل هایش از سیمای ظاهری شمس به دست می دهد می توان به شخصیت جدی، سخت گیر و با مهابت وی پی برد؛ پیرمردی با موهای سپید و چشم های سرخ چون طشتی پرخون:دیدم آن جا پیرمردی، طرفه‌ای، روحانی ای / چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بوداین هیبت ظاهری شمس دستاویزی شد برای جلال الدین تا طوفان خشم جان الهی او را در برانداختن حجاب های دل عاشق، به تصویر کشد؛ خشمی که به گونه ای نمادین در چشم ها و رخسارش، نمایان و غالبا با خیال بندی های حماسی و اغراق آمیز همراه می شود: اگر شمس با ماه و خورشید عتاب کند این دو در برابر رخسار آتشین او تعظیم خواهند کرد. او با چشم آتشین خود قلعه های جان عاشقان را فتح خواهد کرد: «ای گشاده قلعه های جان به چشم آتشین»؛ و از هیبت چشمان سرخ رنگ و خون ریز او، مریخ (جنگاور فلک) امان می خواهد:از هیبت خون ریزی آن چشم چو مریخ / مریخ ز گردون پی زنهار رسیدهسیارۀ مریخ، الهۀ جنگ و سرخ رنگ است. جلال الدین در تصاویر متعددی، چشم و رخسار شمس را به مریخ مانند می کند و گاه به عنوان استعاره از چشمان وی به کار می برد: عاشق، مقهور رخسار مریخی خون ریز اوست.او با دو مریخ رخسارش (چشمان سرخ رنگ) جان نفس پرستان را تسخیر می کند. و آن گاه که چشمان مریخی اش می خندند از این خنده بوی خون می اید:بخندد چشم مریخش مرا گوید نمی ترسی؟ / نگارا بوی خون آید اگر مریخ خندان استشمس الدین محمد تبریزی و جلال الدین رحمته الله علیهماو السلام علی من اتبع الهدی
کامبیز درودیان
2016-07-05T00:08:55
بعضی از ابیات این غزل (بیت 4ـ7) انسان را بیاد تابلوهای سالوادر دالی، نقاش بزرگ قرن بیستم و نماینده برجسته سوررآلیسم در نقاشی معاصر جهان می اندازد. آن درهم ریختگی ابعاد زمان و مکان و عناصر هستی. چه بسیارند غزلهای مولانا که دارای این حالت ترکیبی هستند. آمیختگی ابعاد مختلف که در زندگی و منطق عادی، هیچگاه پیوند آنان امکان پذیر نیست. مولانا 800 سال پیش از دآلی سوررآلیسم مد نظرش بوده است
Nima
2011-12-30T12:19:10
بیتِ اول:در میان عاشقان ساقی‌ و مطرب میر بوددر هم افتادیم، زیرا روزِ گیراگیر بود
سیامک
2017-11-08T15:10:06
جناب درودیان ، ایکاش اشاره ای به نام ستاد شفیعی کدکنی می کردید که نوشته ها از اوست
جاوید مدرس اول رافض
2023-10-31T23:15:01.4074087
آهوی می‌تاخت آن جا بر مثال اژدها بر شمار خاک شیران پیش او نخجیر بود مصرع دوم از نظر مضمون مشگلدار بنظر میرسد (بر شمار آن، خاک شیران پیش او نخجیر بود)،،،،صحیح میباشد یا _ در دیار آن خاک شیران پیش او نخجیر بود  
جاوید مدرس اول رافض
2023-10-31T23:43:42.4187035
واژه گیراگیر ایجاب زور میکند و کلمه ( زور ) درست است نه روز روز غلط است
جاوید مدرس اول رافض
2023-11-02T10:46:17.1577361
تضمین غزل شماره ۷۳۲ مولانا...........محفلی آراسته در صدر مجلس پیر بودمطربان خنیاگریشان نغمه شبگیر بود ساقی مجلس زباده چشم مستش سیر بود...................از میان عاشقان ساقی و مطرب میر بوددر هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود *************** آفتاب حُسن آنشب بود در آغوش ماکر شدی گوش فلک، از بانگ نوشا نوش مادر چنین جنبش نمی یابی تو جانا  هوش ما..‌..‌...........عقل باتدبیر آمد در میان جوش مادر چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود*********  عکس پیر ما نمایان در شراب جام بوددر ید بیضای او سنگین ترین دل رام بودمکر آن صیاد بین کندر در خیال خام بود................در شکار بی‌دلان صد دیدهء جان ، دام بودوز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود*********بی سخن ای مطربا در پرده زن شور و نواچرخ میزن بر سرش ای آفتاب و ای سهاخون ،شیران خورد باید بابت این خون بها......................آهوی می‌تاخت آن جا بر مثال اژدهادر  دیار آن خاک شیران پیش او نخجیر بود*********سجده کن گر پیش کافر نیست بت را ثانیی جان جانان باشد و جانرا بسان جانییملک جانها نیست ملک فانیی جسمانیی................دیدم آن جا پیرمردی طرفه‌ای روحانییچشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود*********در میان آمد برقص از  آسمان ،چرخی بساختدر سماع عشق چندان چرخ زد تا خویش باختشد فروزان آفتابی، کآتشش نتوان شناخت...................دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت چرخ‌ ها از هم جدا شد گوییا تزویر بودچرخها زد شد فنا، گوئی که در تزویر بود*********کس بدور نرگسش از عافیت طرفی نبست دل برای عشق او از هر طرف حیلت ببسستدر شط میگون چشمش کشتیم لنگر گسست.............کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکستچونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود*********این کشا کش، های هوی ،و رقص های  بس شگفتعقل و دین و منطق و ایمان را از من گرفتگوهر عقل مرا آن پیر با آن نعره سُفت..................روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفتبیخودم من می‌ندانم فتنه آن پیر بود********* موی چون شیرست و رخ افروخته ،اسپید ریش جام در دست و دگر دستش میان آید به پیش او چو خورشیدست تابان بلکه باید گفت بیش..........شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویشبی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود*********جاوید مدرس رافض  
جاوید مدرس اول رافض
2023-11-02T10:49:32.2176546
تضمین غزل شماره ۷۳۲ مولانا...........محفلی آراسته در صدر مجلس پیر بودمطربان خنیاگریشان نغمه شبگیر بود ساقی مجلس زباده چشم مستش سیر بود...................از میان عاشقان ساقی و مطرب میر بوددر هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود*********  آفتاب حُسن آنشب بود در آغوش ماکر شدی گوش فلک، از بانگ نوشا نوش مادر چنین جنبش نمی یابی تو جانا  هوش ما..‌..‌...........عقل باتدبیر آمد در میان جوش مادر چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود*********  عکس پیر ما نمایان در شراب جام بوددر ید بیضای او سنگین ترین دل رام بودمکر آن صیاد بین کندر در خیال خام بود................در شکار بی‌دلان صد دیدهء جان ، دام بودوز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود*********بی سخن ای مطربا در پرده زن شور و نواچرخ میزن بر سرش ای آفتاب و ای سهاخون ،شیران خورد باید بابت این خون بها......................آهوی می‌تاخت آن جا بر مثال اژدهادر  دیار آن خاک شیران پیش او نخجیر بود*********سجده کن گر پیش کافر نیست بت را ثانیی جان جانان باشد و جانرا بسان جانییملک جانها نیست ملک فانیی جسمانیی................دیدم آن جا پیرمردی طرفه‌ای روحانییچشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود*********در میان آمد برقص از  آسمان ،چرخی بساختدر سماع عشق چندان چرخ زد تا خویش باختشد فروزان آفتابی، کآتشش نتوان شناخت...................دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت چرخ‌ ها از هم جدا شد گوییا تزویر بودچرخها زد شد فنا، گوئی که در تزویر بود*********کس بدور نرگسش از عافیت طرفی نبست دل برای عشق او از هر طرف حیلت ببسستدر شط میگون چشمش کشتیم لنگر گسست.............کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکستچونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود*********این کشا کش، های هوی ،و رقص های  بس شگفتعقل و دین و منطق و ایمان را از من گرفتگوهر عقل مرا آن پیر با آن نعره سُفت..................روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفتبیخودم من می‌ندانم فتنه آن پیر بود********* موی چون شیرست و رخ افروخته ،اسپید ریش جام در دست و دگر دستش میان آید به پیش او چو خورشیدست تابان بلکه باید گفت بیش..........شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویشبی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود*********جاوید مدرس رافض