مولانا:آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود چون رسیدش چشم بد کز چشمها مستور بود
❈۱❈
آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود
چون رسیدش چشم بد کز چشمها مستور بود
شادی شبهای ما کز مشک و عنبر پرده داشت
شادی آن صبحها کز یار پرکافور بود
❈۲❈
از فراز عرش و کرسی بانگ تحسین میرسید
تا به پشت گاو و ماهی از رخش پرنور بود
هر طرف از حسن او بدلیلیی کاسد شده
ذره ذره همچو مجنون عاشق مشهور بود
❈۳❈
دل به پیش روی او چون بایزید اندر مزید
جان در آویزان ز زلفش شیوه منصور بود
شمع عشق افروز را یک بار دیگر اندرآر
کوری آن کس که او از عشرت ما دور بود
❈۴❈
ساقیی با رطل آمد مر مرا از کار برد
تا ز مستی من ندانستم که رشک حور بود
نقش شمس الدین تبریزیست جان جان عشق
کاین به دفترهای عشق اندر ازل مسطور بود
کامنت ها