مولانا:آنک عکس رخ او راه ثریا بزند گر ره قافله عقل زند تا بزند
❈۱❈
آنک عکس رخ او راه ثریا بزند
گر ره قافله عقل زند تا بزند
آنک نقل و می او در ره صوفی نقدست
رسدش گر به نظر گردن فردا بزند
❈۲❈
گر پراکنده دلی دامن دل گیر که دل
خیمه امن و امان بر سر غوغا بزند
عمری باید تا دیو از او بگریزد
احمدی باید تا راه چلیپا بزند
❈۳❈
در هر آن کنج دلی که غم تو معتکفست
نیم شب تابش خورشید بر آن جا بزند
عارفا بهر سه نان دعوت جان را مگذار
تا سنانت چو علی در صف هیجا بزند
❈۴❈
زین گذر کن که رسیدست شهنشاه کرم
خیز تا جان تو بر عیش و تماشا بزند
کف حاجت بگشا جام الهی بستان
تا شعاع می جان بر رخ و سیما بزند
❈۵❈
رخ و سیمای تو زان رونق و نوری گیرد
که کف شق قمر بر مه بالا بزند
بر سرت بردود و عقل دهد مغز تو را
عقل پرمغز تو پا بر سر جوزا بزند
❈۶❈
خواجه بربند دو گوش و بگریز از سخنم
ور نه در رخت تو هم آتش یغما بزند
بگریز از من و از طالع شیرافکن من
کاخترم کوکبه بر آدم و حوا بزند
❈۷❈
هین خمش باش که نور تو چو بر دلها زد
نور محسوس شود بر سر و بر پا بزند
کامنت ها