مولانا:امروز گزافی ده آن باده نابی را برهم زن و درهم زن این چرخ شتابی را
❈۱❈
امروز گزافی ده آن باده نابی را
برهم زن و درهم زن این چرخ شتابی را
گیرم قدح غیبی از دیده نهان آمد
پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را
❈۲❈
ای عشق طرب پیشه خوش گفت خوش اندیشه
بربای نقاب از رخ آن شاه نقابی را
تا خیزد ای فرخ زین سو اخ و زان سو اخ
برکن هله ای گلرخ سغراق و شرابی را
❈۳❈
گر زان که نمیخواهی تا جلوه شود گلشن
از بهر چه بگشادی دکان گلابی را
ما را چو ز سر بردی وین جوی روان کردی
در آب فکن زوتر بط زاده آبی را
❈۴❈
ماییم چو کشت ای جان بررسته در این میدان
لب خشک و به جان جویان باران سحابی را
هر سوی رسولی نو گوید که نیابی رو
لاحول بزن بر سر آن زاغ غرابی را
❈۵❈
ای فتنه هر روحی کیسه بر هر جوحی
دزدیده رباب از کف بوبکر ربابی را
امروز چنان خواهم تا مست و خرف سازی
این جان محدث را وان عقل خطابی را
❈۶❈
ای آب حیات ما شو فاش چو حشر ار چه
شیر شتر گرگین جانست عرابی را
ای جاه و جمالت خوش خامش کن و دم درکش
آگاه مکن از ما هر غافل خوابی را
کامنت ها