مولانا:هر که را اسرار عشق اظهار شد رفت یاری زانک محو یار شد
❈۱❈
هر که را اسرار عشق اظهار شد
رفت یاری زانک محو یار شد
شمع افروزان بنه در آفتاب
بنگرش چون محو آن انوار شد
❈۲❈
نیست نور شمع هست آن نور شمع
هم نشد آثار و هم آثار شد
همچنان در نور روح این نار تن
هم نشد این نار و هم این نار شد
❈۳❈
جوی جویانست و پویان سوی بحر
گم شود چون غرق دریابار شد
تا طلب جنبان بود مطلوب نیست
مطلب آمد آن طلب بیکار شد
❈۴❈
پس طلب تا هست ناقص بد طلب
چون نماند آگهی سالار شد
هر تن بیعشق کو جوید کله
سر ندارد جملگی دستار شد
❈۵❈
تا ببیند ناگهانی گلرخی
بر وی آن دستار و سر چون خار شد
همچو من شد در هوای شمس دین
آنک او را در سر این اسرار شد
کامنت ها