مولانا:یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند دیوانگان بندی زنجیرها دریدند
❈۱❈
یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند
دیوانگان بندی زنجیرها دریدند
بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان
گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند
❈۲❈
جانهای جمله مستان دلهای دل پرستان
ناگه قفس شکستند چون مرغ برپریدند
مستان سبو شکستند بر خنبها نشستند
یا رب چه باده خوردند یا رب چه مل چشیدند
❈۳❈
من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم
من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند
آن را که جان گزیند بر آسمان نشیند
او را دگر که بیند جز دیدهها که دیدند
❈۴❈
یک ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد
می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند
کامنت ها