مولانا:برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد
❈۱❈
برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد
دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد
تا کی اشارت آید تو ناشنوده آری
ترسم که عشق گوید کاین خواجه کودن آمد
❈۲❈
رفتند خوشه چینان وین خوشه چین نشسته
کز ثقل و از گرانی چون تل خرمن آمد
کامنت ها