مولانا:آتش پریر گفت نهانی به گوش دود کز من نمیشکیبد و با من خوش است عود
❈۱❈
آتش پریر گفت نهانی به گوش دود
کز من نمیشکیبد و با من خوش است عود
قدر من او شناسد و شکر من او کند
کاندر فنای خویش بدیدست عود سود
❈۲❈
سر تا به پای عود گره بود بند بند
اندر گشایش عدم آن عقدها گشود
ای یار شعله خوار من اهلا و مرحبا
ای فانی و شهید من و مفخر شهود
❈۳❈
بنگر که آسمان و زمین رهن هستی اند
اندر عدم گریز از این کور و زان کبود
هر جان که میگریزد از فقر و نیستی
نحسی بود گریزان از دولت و سعود
❈۴❈
بی محو کس ز لوح عدم مستفید نیست
صلحی فکن میان من و محو ای ودود
آن خاک تیره تا نشد از خویشتن فنا
نی در فزایش آمد و نی رست از رکود
❈۵❈
تا نطفه نطفه بود و نشد محو از منی
نی قد سرو یافت نه زیبایی خدود
در معده چون بسوزد آن نان و نان خورش
آن گاه عقل و جان شود و حسرت حسود
❈۶❈
سنگ سیاه تا نشد از خویشتن فنا
نی زر و نقره گشت و نی ره یافت در نقود
خواریست و بندگیست پس آنگه شهنشهیست
اندر نماز قامه بود آنگهی قعود
❈۷❈
عمری بیازمودی هستی خویش را
یک بار نیستی را هم باید آزمود
طاق و طرنب فقر و فنا هم گزاف نیست
هر جا که دود آمد بیآتشی نبود
❈۸❈
گر نیست عشق را سر ما و هوای ما
چون از گزافه او دل و دستار ما ربود
عشق آمدست و گوش کشانمان همیکشد
هر صبح سوی مکتب یوفون بالعهود
❈۹❈
از چشم مؤمن آب ندم میکند روان
تا سینه را بشوید از کینه و جحود
تو خفتهای و آب خضر بر تو میزند
کز خواب برجه و بستان ساغر خلود
❈۱۰❈
باقیش عشق گوید با تو نهان ز من
ز اصحاب کهف باش هم ایقاظ و رقود
کامنت ها