مولانا:آمد بهار خرم و رحمت نثار شد سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
❈۱❈
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
اجزای خاک حامله بودند از آسمان
نه ماه گشت حامله زان بیقرار شد
❈۲❈
گلنار پرگره شد و جوبار پرزره
صحرا پر از بنفشه و که لاله زار شد
اشکوفه لب گشاد که هنگام بوسه گشت
بگشاد سر و دست که وقت کنار شد
❈۳❈
گلزار چرخ چونک گلستان دل بدید
در رو کشید ابر و ز دل شرمسار شد
آن خار میگریست که ای عیب پوش خلق
شد مستجاب دعوت او گلعذار شد
❈۴❈
شاه بهار بست کمر را به معذرت
هر شاخ و هر درخت از او تاجدار شد
هر چوب در تجمل چون بزم میر گشت
گر در دو دست موسی یک چوب مار شد
❈۵❈
زنده شدند بار دگر کشتگان دی
تا منکر قیامت بیاعتبار شد
اصحاب کهف باغ ز خواب اندرآمدند
چون لطف روح بخش خدا یار غار شد
❈۶❈
ای زنده گشتگان به زمستان کجا بدیت
آن سو که وقت خواب روان را مطار شد
آن سو که هر شبی بپرد این حواس و روح
آن سو که هر شبی نظر و انتظار شد
❈۷❈
مه چون هلال بود سفر کرد آن طرف
بدری منور آمد و شمع دیار شد
این پنج حس ظاهر و پنج دگر نهان
لنگ و ملول رفت و سحر راهوار شد
❈۸❈
بربند این دهان و مپیمای باد بیش
کز باد گفت راه نظر پرغبار شد
کامنت ها