مولانا:این عشق جمله عاقل و بیدار می‌کشد بی تیغ می‌برد سر و بیدار می‌کشد
❈۱❈
این عشق جمله عاقل و بیدار می‌کشد
بی تیغ می‌برد سر و بیدار می‌کشد
مهمان او شدیم که مهمان همی‌خورد
یار کسی شدیم که او یار می‌کشد
❈۲❈
چون یوسفی بدید چو گرگان همی‌درد
چون مؤمنی بدید چو کفار می‌کشد
ما دل نهاده‌ایم که دلداریی کند
یا گر کشد به رحم و به هنجار می‌کشد
❈۳❈
نی نی که کشته را دم او جان همی‌دهد
گر چه به غمزه عاشق بسیار می‌کشد
هل تا کشد تو را نه که آب حیات اوست
تلخی مکن که دوست عسل وار می‌کشد
❈۴❈
همت بلند دار که آن عشق همتی
شاهان برگزیده و احرار می‌کشد
ما چون شبیم ظل زمین و وی آفتاب
شب را به تیغ صبح گهردار می‌کشد
❈۵❈
زنگی شب ببرد چو طرار عقل ما
شحنه صبوح آمد و طرار می‌کشد
شب شرق تا به غرب گرفته سپاه زنگ
رومی روزشان به یکی بار می‌کشد
❈۶❈
حاصل مرا چو بلبل مستی ز گلشنیست
چون بلبلم جدایی گلزار می‌کشد
فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۸۷۲
تصاویر
کامنت ها