مولانا:از رسن زلف تو خلق به جان آمدند بهر رسن بازیش لولیکان آمدند
❈۱❈
از رسن زلف تو خلق به جان آمدند
بهر رسن بازیش لولیکان آمدند
در دل هر لولیی عشق چو استارهای
رقص کنان گرد ماه نورفشان آمدند
❈۲❈
در هوس این سماع از پس بستان عشق
سروقدان چون چنار دست زنان آمدند
بین که چه ریسیدهایم دست که لیسیدهایم
تا که چنین لقمهها سوی دهان آمدند
❈۳❈
لولیکان قنق در کف گوشه تتق
وز تتق آن عروس شاه جهان آمدند
شاه که در دولتش هر طرفی شاهدی
سینه گشاده به ما بهر امان آمدند
❈۴❈
شیوه ابرو کند هر نفسی پیش ما
گر چه که از تیر غمز سخته کمان آمدند
شب رو و عیار باش بر سر هر کوی از آنک
زیر لحاف ازل نیک نهان آمدند
❈۵❈
جانب تبریز در شمس حقم دیدهاند
ترک دکان خواندند چونک به کان آمدند
کامنت ها