مولانا:زهره من بر فلک شکل دگر میرود در دل و در دیدهها همچو نظر میرود
❈۱❈
زهره من بر فلک شکل دگر میرود
در دل و در دیدهها همچو نظر میرود
چشم چو مریخ او مست ز تاریخ او
جان به سوی ناوکش همچو سپر میرود
❈۲❈
ابروی چون سنبله بیخبرست از مهش
گر خبرستش چرا فوق قمر میرود
ذره چرا شد سوار بر سر کره هوا
چون سوی تو آفتاب جمله به سر میرود
❈۳❈
آن زحل از ابلهی جست زبردستیی
غافل از آن کاین فلک زیر و زبر میرود
دل ز شب زلف تو دید رخ همچو روز
زین شب و روز او نهان همچو سحر میرود
❈۴❈
ترک فلک گاو را بر سر گردون ببست
کرد ندا در جهان کی به سفر میرود
جامه کبود آسمان کرد ز دست قضا
این قدرش فهم نی کو به قدر میرود
❈۵❈
خاک دهان خشک را رعد بشارت دهد
کابر چو مشک سقا بهر مطر میرود
اختر و ابر و فلک جنی و دیو و ملک
آخر ای بییقین بهر بشر میرود
❈۶❈
پنبه برون کن ز گوش عقل و بصر را مپوش
کان صنم حله پوش سوی بصر میرود
نای و دف و چنگ را از پی گوشی زنند
نقش جهان جانب نقش نگر میرود
❈۷❈
آن نظری جو که آن هست ز نور قدیم
کاین نظر ناریت همچو شرر میرود
جنس رود سوی جنس بس بود این امتحان
شه سوی شه میرود خر سوی خر میرود
❈۸❈
هر چه نهال ترست جانب بستان برند
خشک چو هیزم شود زیر تبر میرود
آب معانی بخور هر دم چون شاخ تر
شکر که در باغ عشق جوی شکر میرود
❈۹❈
بس کن از این امر و نهی بین که تو نفس حرون
چونش بگویی مرو لنگ بتر میرود
جان سوی تبریز شد در هوس شمس دین
جان صدفست و سوی بحر گهر میرود
کامنت ها