مولانا:بانگ زدم من که دل مست کجا میرود گفت شهنشه خموش جانب ما میرود
❈۱❈
بانگ زدم من که دل مست کجا میرود
گفت شهنشه خموش جانب ما میرود
گفتم تو با منی دم ز درون میزنی
پس دل من از برون خیره چرا میرود
❈۲❈
گفت که دل آن ماست رستم دستان ماست
سوی خیال خطا بهر غزا میرود
هر طرفی کو رود بخت از آن سو رود
هیچ مگو هر طرف خواهد تا میرود
❈۳❈
گه مثل آفتاب گنج زمین میشود
گه چو دعا رسول سوی سما میرود
گاه ز پستان ابر شیر کرم میدهد
گه به گلستان جان همچو صبا میرود
❈۴❈
بر اثر دل برو تا تو ببینی درون
سبزه و گل میدمد جوی وفا میرود
صورت بخش جهان ساده و بیصورتست
آن سر و پای همه بیسر و پا میرود
❈۵❈
هست صواب صواب گر چه خطایی کند
هست وفای وفا گر به جفا میرود
دل مثل روزنست خانه بدو روشنست
تن به فنا میرود دل به بقا میرود
❈۶❈
فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل
با همه آمیخت دل گر چه جدا میرود
سحر خدا آفرید در دل هر کس پدید
کیسه جوزا برید همچو سها میرود
❈۷❈
با تو دلا ابلهیست کیسه نگه داشتن
کیسه شد و جان پی کیسه ربا میرود
گفتم جادو کسی سست بخندید و گفت
سحر اثر کی کند ذکر خدا میرود
❈۸❈
گفتم آری ولیک سحر تو سر خداست
سحر خوشت هم تک حکم قضا میرود
دایم دلدار را با دل و جان ماجراست
پوست بر او نیست اینک پیش شما میرود
❈۹❈
اسب سقاست این بانگ دراست این
بانگ کنان کز برون اسب سقا میرود
کامنت ها