مولانا:مها به دل نظری کن که دل تو را دارد به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
❈۱❈
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
ز شادی و ز فرح در جهان نمیگنجد
دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد
❈۲❈
ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود
چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد
ز بهر شادی توست ار دلم غمی دارد
ز دست و کیسه توست ار کفم سخا دارد
❈۳❈
خیال خوب تو چون وحشیان ز من برمد
که صورتیست تن بنده دست و پا دارد
مرا و صد چو مرا آن خیال بیصورت
ز نقش سیر کند عاشق فنا دارد
❈۴❈
برهنه خلعت خورشید پوشد و گوید
خنک کسی که ز زربفت او قبا دارد
تنی که تابش خورشید جان بر او آید
گمان مبر که سر سایه هما دارد
❈۵❈
بدانک موسی فرعون کش در این شهرست
عصاش را تو نبینی ولی عصا دارد
همیرسد به عنانهای آسمان دستش
که اصبع دل او خاتم وفا دارد
❈۶❈
غمش جفا نکند ور کند حلالش باد
به هر چه آب کند تشنه صد رضا دارد
فزون از آن نبود کش کشد به استسقا
در آن زمان دل و جان عاشق سقا دارد
❈۷❈
اگر صبا شکند یک دو شاخ اندر باغ
نه هر چه دارد آن باغ از صبا دارد
شراب عشق چو خوردی شنو صلای کباب
ز مقبلی که دلش داغ انبیا دارد
❈۸❈
زمین ببسته دهان تاسه مه که میداند
که هر زمین به درون در نهان چهها دارد
بهار که بنماید زمین نیشکرت
از آن زمین به درون ماش و لوبیا دارد
❈۹❈
چرا چو دال دعا در دعا نمیخمد
کسی که از کرمش قبله دعا دارد
چو پشت کرد به خورشید او نمازی نیست
از آنک سایه خود پیش و مقتدا دارد
❈۱۰❈
خموش کن خبر من صمت نجا بشنو
اگر رقیب سخن جوی ما روا دارد
کامنت ها