مولانا:جهان را بدیدم وفایی ندارد جهان در جهان آشنایی ندارد
❈۱❈
جهان را بدیدم وفایی ندارد
جهان در جهان آشنایی ندارد
در این قرص زرین بالا تو منگر
که در اندرون بوریایی ندارد
❈۲❈
بس ابله شتابان شده سوی دامش
چو کوری که در کف عصایی ندارد
بر او گشته ترسان بر او گشته لرزان
زهی علتی کان دوایی ندارد
❈۳❈
نموده جمالی ولی زیر چادر
عجوزی قبیحی لقایی ندارد
کسی سر نهد بر فسونش که چون مار
ز عقل و ز دین دست و پایی ندارد
❈۴❈
کسی جان دهد در رهش کز شقاوت
ز جانان ره جان فزایی ندارد
چه مردار مسی که مرد او ز مسی
که پنداشت کو کیمیایی ندارد
❈۵❈
برای خیالی شده چون خیالی
بجز درد و رنج و عنایی ندارد
چرا جان نکارد به درگاه معشوق
عجب عشق خود اصطفایی ندارد
❈۶❈
چه شاهان که از عشق صد ملک بردند
که آن سلطنت منتهایی ندارد
چه تقصیر کردست این عشق با تو
که منکر شدی کو عطایی ندارد
❈۷❈
به یک دردسر زو تو پا را کشیدی
چه ره دیدهای کان بلایی ندارد
خمش کن نثارست بر عاشقانش
گهرها که هر یک بهایی ندارد
کامنت ها