نادر نادرپور:آنکو دل ما به اشک و خون آغشت
❈۱❈
آنکو دل ما به اشک و خون
آغشت
از خاک مزار ما بسازد خشت
در ملک یقین او گمانی نیست
❈۲❈
دیدی که بهشت را به آدم هشت
هان ! ای که تمام خوبی
ممکن
در پیش رخ تو می نماید زشت
❈۳❈
ای آنکه کرامت جهانگیرت
برمی آرد ز شوره زاران کشت
انگم ز درخت و انجم از گردون
انگور ز تاک و آتش از انگشت
❈۴❈
یک لحظه به چشم نکته بین بنگر
اندر قلمی که لوح را بنوشت
بافنده ببین که دیبه را چون بافت
ریسنده نگر که رشته را چون رشت
❈۵❈
افتد که چو بنگری ، ز خود پرسی
این کیست که خاک را به خون آغشت
افتد که فغان کنی و برگیری
از زیر سرغنوده ات بالشت
❈۶❈
آنگاه ندیده را توانی دید
آنگاه ، نکشته را توانی کشت
کامنت ها