نادر نادرپور:مرغ سیاه بر سر تخم سپید خفت با نطفه ای که در دل او می تپید گفت
❈۱❈
مرغ سیاه بر سر تخم سپید خفت
با نطفه ای که در دل او می تپید گفت
زهدان آهکین من ای تخم چشم من
زندان تیره نیست
❈۲❈
سرشار از فروغ زلال سپیده
است
پوشیده تر ز مردمک چشم خفتگان
خورشید در سپیده ی آن آرمیده است
❈۳❈
شب ، غرق در فروغ زلال سپیده شد
بانگ خروس ، تا افق صبحگاه رفت
زان پیشتر مه زرده ی خورشید بردمد
دستی در آشیانه ی تاریک دیده شد
❈۴❈
تخم سپید از بر مرغ سیاه رفت
کامنت ها