نادر نادرپور:ساعتی از نیمه شب گذشت و سیاهی چهره بر آن میله های پنجره مالید
❈۱❈
ساعتی از نیمه شب گذشت و سیاهی
چهره بر آن میله های پنجره مالید
باد شب از زیر طاق سبز درختان
سینه کشان در رسید و غمزده نالید
❈۲❈
سایه ی کمرنگی از سپیدی مهتاب
روشنی افکند بر قیافه ی محبوس
چین و شکن های چهره اش همه جان یافت
❈۳❈
چون رگه ی سنگ زیر پرتو فانوس
در پی هم ضربه های ساعت زندان
زنجرگان را ز خواب ناز برانگیخت
❈۴❈
چشمه ی آوازشان ز حنجره جوشید
نغمه ی آنها به بانگ باد درآمیخت
در دل زندان سرد ، وحشت و سرما
❈۵❈
چرخ زنان در سکوت و واهمه می گشت
ظلمت شب با درنگ دوزخی خویش
همهمه می کشت و بین همهمه می گشت
❈۶❈
در دل دیوار نم کشیده ی زندان
جانوران را هزار گونه صدا بود
وز بن سوراخ های گمشده ی سقف
غلغله ای پخش در سکوت فضا بود
❈۷❈
رشته طنابی ز نور غمزده ی ماه
روزنه را می گشود و سر زده می تافت
در بن سرداب می گرفت به میخی
❈۸❈
ماه ، بدیناسان کلاف واشده می بافت
چهره ی محبوس زیر پرتو مهتاب
آبله گون و پریده رنگ و کسل بود
❈۹❈
عرصه ی پیشانی اش فشرده و کوتاه
چین جبینش نشان عقده ی دل بود
در گره ی ابروان پهن و سیاهش
❈۱۰❈
راز نهانش نهفته بود و هویدا
اشک فرو می چکیدش از بن مژگان
آه برون می دویدش از دل شیدا
❈۱۱❈
قطره ی اشکی چو خشک و یخ زده می شد
بر رخش آهسته می گشود نواری
بر مس سیمای او که رنگ شفق داشت
زنگ غم کنون فشانده بود غباری
❈۱۲❈
شانه ی یخ کرده و کرخ شده ی او
خم شده بود از فشار پنجه ی سرما
از تن او رفته بود طاقت فریاد
❈۱۳❈
در دل او مانده بود حسرت گرما
همچو درختی که از نسیم بلرزد
خسته و خاموش بود و در هیجان بود
❈۱۴❈
پیکر بیمار او ، نحیف و خمیده
از پس پیراهنی دریده عیان بود
موی پریشان او ز شیطنت باد
❈۱۵❈
یک نفس آرامش و قرار نمی دید
از وزش باد شب که قهقهه می زد
پیکر زارش به جز فشار نمی دید
❈۱۶❈
با همه اندیشه ها و با همه غم ها
خواب به چشمان او چکید و فرورفت
ز هر جگر سوز یأس در دل او ماند
مرغ سبک بال هوش از سر او رفت
❈۱۷❈
باد ، دگرباره ناله کرد و سرانجام
از تب و تاب اوفتاد و همهمه کم شد
دیده ی محبوس ناگهان به هم آمد
❈۱۸❈
بی حرکت در کنار پنجره خم شد
کامنت ها