نادر نادرپور:شب ، باد پر شکسته می رفت و ناله می کرد
❈۱❈
شب ، باد پر شکسته
می رفت و ناله می کرد
مستانه در سیاهی
هر سو کشاله می کرد
❈۲❈
در گوشه های تاریک
در سایه های نمناک
می سود پنجه بر سنگ
❈۳❈
می کوفت سینه بر خاک
می برد شاخه ها را
بازیکنان به هر سو
❈۴❈
می راند سایه ها را
چون گله های آهو
خاموش بود صحرا
❈۵❈
مهتاب روشنی بخش
می کرد نور خود را
بر سینه ی زمین پخش
❈۶❈
از لای شاخساران
سر می کشید و می دید
تاریکی زمین را
در زیر سایه ی بید
❈۷❈
اسرار نیمه شب را
می جست و خنده می کرد
برگی ز شاخه می جست
❈۸❈
بادش پرنده می کرد
تنها با شاخ فندق
می خواند سهره ی پیر
❈۹❈
می بافت نغمه اش را
چون دانه های زنجیر
در زیر آسمان کوه
❈۱۰❈
سرد و سیاه و سنگین
پر کرده بود دامن
از سایه های رنگین
❈۱۱❈
اندام آهنینش
در روشنایی ماه
چون قلعه های جادو
می بست بر نظر راه
❈۱۲❈
دامان موجدارش
از دور دیده می شد
تا گوشه های صحرا
❈۱۳❈
با شب کشیده می شد
بالایش آسمان ها
با اختران در هم
❈۱۴❈
چون کشت نو دمیده
با قطره های شبنم
مرغان نیمه وحشی
❈۱۵❈
بر شاخه ی درختان
آهسته می نشستند
غمگین چو تیره بختان
❈۱۶❈
گاهی پیاده می گشت
لی لی کنان نسیمی
صحرای بیکرانه
پر می شد از شمیمی
❈۱۷❈
خم می شد از نهیبش
هر لظحه شاخ و برگی
می زد نسیم خاموش
❈۱۸❈
شیون ز بیم مرگی
دنبال باد ولگرد
بازیکنان نگاهم
❈۱۹❈
می رفت و شمع مهتاب
تنها چراغ راهم
ناگه به لرزه آمد
❈۲۰❈
انگشت شاخساری
مرغی تپید و افتاد
در موجی از غباری
❈۲۱❈
بر خاک نرم و نمناک
غلتید و پرپری زد
بادی که ناله می کرد
آهنگ دیگری زد
❈۲۲❈
یک لحظه ایستادم
خاموش و سرفکنده
تا دیده بر نگیرم
❈۲۳❈
از جنبش پرنده
چشمم چو آشنا شد
با سایه و سیاهی
❈۲۴❈
دیدم پرنده بر خاک
جان می کند چو ماهی
برگی سپس عقب رفت
❈۲۵❈
تابید نور مهتاب
گویی که مرغ خفته
زد غوطه در دل آب
❈۲۶❈
آنگاه چشم من دید
گنجشکی آرمیده
در تیرگی خزیده
از روشنی رمیده
❈۲۷❈
از حلقه های یاران
رخت سفر گرفته
در زیر بارش ماه
❈۲۸❈
سر زیر پر گرفته
آن روز شامگاهان
او بود و همسفرها
❈۲۹❈
کانگونه می گشودند
مستانه بال و پرها
از روی کوهساران
❈۳۰❈
چون برق می پریدند
ابر سیاه شب را
با سینه می دریدند
❈۳۱❈
گویی به یادشان بود
آن همرهان هشیار
از دره های خاموش
افسانه های بسیار
❈۳۲❈
ناگه پرید و برخاست
سنگی ز یک فلاخن
از ضربتش زیان دید
❈۳۳❈
بال پرنده ی من
افتاد چون ستاره
در پنجه ی درختی
❈۳۴❈
بر شاخه ای برهنه
مسکن گرفت لختی
چون طاقتش ز کف رفت
❈۳۵❈
زان شاخه سرنگون شد
در پیش پایم افتاد
غلتید و غرق خون شد
❈۳۶❈
اینک پرنده ی من
دیگر نفس نمی زد
قلب تپنده ی او
با صد هوس نمی زد
❈۳۷❈
اشک ستاره و ماه
با اشک من درآمیخت
چون قطره های شبنم
❈۳۸❈
بر بال او فروریخت
کامنت ها