نادر نادرپور:نیمه شبانست و باد سردی از آن دور سر کند افسانه های دیو و پری را
❈۱❈
نیمه شبانست و باد سردی از آن دور
سر کند افسانه های دیو و پری را
در دل خاموش شب به یاد من آرد
بهت و سکوت جهان بی خبری را
❈۲❈
نیمه شب آنگه که دختران پریزاد
آب ، ز سرچشمه های گمشده آرند
زیر نگاه ستارگان فروزان
❈۳❈
بر لب هم ، بوسه های عاطفه بارند
نیمه شب آنگه که اشک ماه و ستاره
روی گیاهان نو دمیده نشیند
❈۴❈
در دل آن قطره ها ز روشنی ماه
برق لطیفی چو برق دیده نشیند
نیمه شب آنگه که روی برکه ی خاموش
❈۵❈
باد برقصاند اختران افق را
رهرو گمراه شب دوباره بجوید
دورنمای مسافران طرق را
❈۶❈
نیمه شب آنگه که باد ساحل دریا
زمزمه ی آب را به گوش رساند
قایق درمانده ای ز واهمه ی موج
دامن بادی به سوی خویش کشاند
❈۷❈
نیمه شب آنگه که روی تپه ی آرام
پرتو فانوس شبروی بدرخشد
بانگ دلاویز رهروان خوش آواز
❈۸❈
ظلمت شب را نشاط گمشده بخشد
نیمه شب آنگه که ساکنان بیابان
جانورانند و بوته ها و گونها
❈۹❈
زمزمه ها بشنود چو در وزش اید
باد خبرچین شب میان جگن ها
نیمه شب آنگه که دست کودک شبگرد
❈۱۰❈
آتشی از برگ و بوته ها بفروزد
منتظر رقص شعله ها بنشیند
دیده به بازیگران معرکه دوزد
❈۱۱❈
نیمه شب آنگه که سایه افکن صحرا
لکه ی خارست و بوته های تمشک است
بر رخ عاشق ز گریه های شبانه
قطره ی خونست و دانه های سرشک است
❈۱۲❈
نیمه شب آنگه که چاه تشنه ی کاریز
نوش کند جرعه ای ز آب گوارا
سنگ عطش کرده ای درون وی افتد
❈۱۳❈
تا بچشد قطره ای ز رخنه ی خارا
نیمه شب آنگه که چکه می کند از سقف
در دل غاری کهن ز روزنه ای آب
❈۱۴❈
باد رساند صدای دمبدمش را
با نفس شب به گوش دختر مهتاب
نیمه شب آنگه که ماهیان درخشان
❈۱۵❈
در دل آرام برکه غوطه ورستند
آن همه اختر چو فلس ریخته از ماه
در کف جوشان چشمه جلوه گرستند
❈۱۶❈
نیمه شب آنگه که بر کرانه ی استخر
دسته ی مرغابیان به گرد هم ایند
زمزمه ای دلنشین کنند و به نجوا
عقده ی دل با اشاره ها بگشایند
❈۱۷❈
نیمه شب آنگه که در خموشی دره
زمزمه ی زنگ های قافله پیچد
باد ، زند تازیانه ها به درختان
❈۱۸❈
در دل جنگل ، صدای غلغله پیچد
نیمه شب آنگه که در سپیدی مهتاب
جلوه فروشد چراغ بادی خرمن
❈۱۹❈
گسترد امواج کاه و گندم افشان
بر سر پاتیگران مزرعه ، دامن
نیمه شب آنگه که در کشکش امواج
❈۲۰❈
بانگ غریقان دست و پازده خیزد
پیرزن راهبی ز غرفه دراید
رهزن شب از صدای پا بگریزد
❈۲۱❈
نیمه شب آنگه که ورد هر شبه را ، جغد
سر کند از تکدرخت دامنه ی کوه
زنده شود در سکوت قلعه ی خاموش
خاطره هایی ز مرگ و وحشت و اندوه
❈۲۲❈
نیمه شب آنگه که از شکاف دریچه
رشته ی نوری فتد به کلبه ی دهقان
رخنه ی در راه به کنج کلبه کند وصل
❈۲۳❈
میله ی باریکی از بلور درخشان
نیمه شب آنگه که قرص منحنی ماه
از پس دندانه های کوه براید
❈۲۴❈
بانگ خروسان شب ز دهکده ی دور
همره بادی به گوش رهگذر اید
نیمه شب آنگه که بر کناره ی چشمه
❈۲۵❈
سایه دواند تمشک و ناله کند آب
نور بتابد ز لای برگ درختان
در دل امواج آب و چشمه ی مهتاب
❈۲۶❈
نیمه شب آنگه که دختران دهاتی
کوزه به دوش از درون دهکده ایند
بر لب سرچشمه آتشی بفروزند
رقص کنان ، گیسوان خود بگشایند
❈۲۷❈
نیمه شب آنگه که سایه های درختان
چتر زند بر فراز واحه ی اموات
از سر گلدسته های مسجد موهوم
❈۲۸❈
بشنود آواره ای صدای مناجات
نیمه شب آنگه که گردباد شبانه
چرخ زند در سکوت دره ی خاموش
❈۲۹❈
سر دهد آهنگ نی ، جوانک چوپان
تا کند اندیشه های تلخ ، فراموش
نیمه شب آن لحظه های خوش که نهفتست
❈۳۰❈
در دل آرام خود ، ودیعه ی رازی
زنده کند از گذشته های فرحنک
در سرم اندیشه های دور و درازی
❈۳۱❈
آه چه شب ها ، که زنگ برج کلیسا
کوفته می شد به دست صومعه بانان
دستخوش ازدحام خاطره ها ، من
گوش فرا داده بر سرود شبانان
❈۳۲❈
آه چه شب ها که پیر مرد مؤذن
بانگ اذان می زد از فراز مناره
خیره بر او ، دیدگان مضطرب من
❈۳۳❈
خیره به من ، دیدگان ماه و ستاره
آه چه شب ها که باد همهمه انگیز
قهقهه می زد به بیکرانی صحرا
❈۳۴❈
آتش غم ها به حال شعله زدن بود
شعله اش از ماورای سینه هویدا
آه چه شب ها که پشت پنجره ی ذهن
❈۳۵❈
نور ضعیف چراغ خاطره می تافت
حافظه ی من چو عنکبوت کهنسال
پرده ای از خاطرات گمشده می یافت
❈۳۶❈
آه چه شب ها که در شکنجه ی حرمان
پنجه به دل می زد اشتیاق نهانی
در دلم از حسرت گذشته به پا بود
آتش جاوید روزگار جوانی
❈۳۷❈
آه چه شب ها که امتداد نگاهم
دایره می زد در آسمان شبانگاه
عاقبت این چشم انتظار کشیده
❈۳۸❈
غرقه به خون می شد از درازی آن راه
آه چه شب ها که کارگاه وجودم
سربه سر کنده می شد از غم انبوه
❈۳۹❈
جغد حزین می سرود نوحه ی ماتم
نای شبان می نواخت نغمه ی اندوه
آه چه شب ها که با ترانه ی ساعت
❈۴۰❈
رقص زمان بود و لحظه ها و دقایق
تک تک آن می گسیخت در شب تاریک
رشته ی باریک خاطرات و علایق
❈۴۱❈
آه چه شب ها که چشم شوق و امیدم
دوخته می شد به روشنایی آفاق
فال نکو می زد از سپیدی گردون
دیده ی شب زنده دار وخاطر مشتاق
❈۴۲❈
آه چه شب ها که می گذشت خیالم
بر در بیغوله های واهمه انگیز
روح مجانین و سایه های خیالی
❈۴۳❈
با من بیچاره ، کینه جوی و گلاویز
آه چه شب ها که رفت در غم و حسرت
تا من از آن نکته ای به حوصله جستم
❈۴۴❈
سایه ی برگم که چون ز جا کندم باد
در پی بازآمدن به جای نخستم
کامنت ها