نادر نادرپور:چشمه در تاریکی شب ، برق می زد باد ، رقصان با سرود اهرمن ها
❈۱❈
چشمه در تاریکی شب ، برق می زد
باد ، رقصان با سرود اهرمن ها
سایه های خفته چون دزدان رهزن
تک درختان ، چون نگهبانان تنها
❈۲❈
ماه ، گاهی ناهویدا ، گاه پیدا
خنده ی تلخ و غم انگیز نسیمی
نقش می شد بر لب موج گریزان
دست و پا می زد که بگریزد درختی
❈۳❈
باد می آمد به قصد برگ ریزان
برق شلاقش به تاریکی هویدا
روح ناپیدای شب در بیشه زاران
گاه پاورچین و گاهی پر هیاهو
❈۴❈
سایه ها را می دوانید از پی هم
بیشه در هم می کشید از خشم ، ابرو
برق می زد دیدگان اهرمن ها
خاربن ها ، خیره بر تاریکی شب
❈۵❈
با هزاران چشم مرموز و خیالی
شب پریشان از غم تنهایی خود
ناله می زد در نیستان های خالی
تا نسیمی سر کند آهسته آوا
❈۶❈
باد عابر ، در سیاهیی سوت می زد
نغمه ها در سوت او در هم فشرده
همچو دزدان با علامت ها سخنگو
رهروان را با سرانگشتان شمرده
❈۷❈
عابران از وحشت دزدان ، به نجوا
چشمه می خندید و ذرات ستاره
در دهانش همچو پولک های ماهی
یا چو دندان ها ز مروارید غلتان
❈۸❈
با شکرخند نسیم شامگاهی
در سیاهی می درخشید آشکارا
جام ماه از شهد شیری رنگ مملو
نور آن چون خنده های نیکبختان
❈۹❈
می چکید از کام شهد آلود ظلمت
چشمه سار تشنه در پای درختان
می گرفت از دست شب جامی گوارا
طبل کوبان ، زنگیان آدمی کش
❈۱۰❈
با هزاران چشم سرخ شعله افکن
نقطه ها می ساختند از روشنایی
در فضا چون برق مشعل های روشن
یا چو آتشپاره در دود صحرا
❈۱۱❈
تکدرختی می سرود از شادمانی
زیر لب ، افسانه های عاشقانه
در میان حلقه ی تنگ چناران
باد می زد بر درختان تازیانه
❈۱۲❈
چشمه گریان می شد از هول تماشا
در مسیر باد خواب آلوده ی شب
برگ ها پر می زدند از شاخساران
چون وزغ ها بر زمین افتان و خیزان
❈۱۳❈
سایه ها بازیکنان در جویباران
بیشه از باد شبانگاهان به غوغا
گاه کف می زد به تنهایی درختی
باد می آمد به قصد گوشمالش
❈۱۴❈
چون زنی بر شانه ها می ریخت گیسو
چشمه ساران خیره بر نقش جمالش
ماه چون آوارگان خاموش و تنها
پنجه های تکدرختان ، باز می شد
❈۱۵❈
با هیاهویی خیال انگیز و مبهم
می گذشت از شاخساران با تأنی
رشته های سیم ، چون برق مجسم
دود شب از شاخه ها می رفت بالا
❈۱۶❈
برق چشم ماه نو ، چون بندبازان
بر فراز سیم ها جولان گرفته
یا نگاهی از تنی در هم شکسته
پر زده ، بر سیم نازک جان گرفته
❈۱۷❈
در افق سوسوکنان چشمان فردا
چون نگهبانان دهشتناک ظلمت
در کنار چشمه ی وحشی ، چناران
گاه می آمد صدای باد رهزن
❈۱۸❈
می دوید آن سو ، نگاه پاسداران
باد می افتاد و می ماند از تقلا
جاده در خاموشی شب دور می شد
چشمه در تاریکی شب برق می زد
❈۱۹❈
ماه با دندان موجی خرد می شد
باد شیون ها ز بیم غرق می زد
می نهاد آهسته در هنگامه ها ، پا
در افق ، چون پنبه ها بر صورت شب
❈۲۰❈
ابرها آغشته شد با روشنایی
در فضا ، چون برج خاموشی شناور
پر ز وحشت ، پر ز اسرار خدایی
آسمان با چهره ی غمگین دریا
کامنت ها