نادر نادرپور:هان ، ای ونیز من ای دختر خیال
❈۱❈
هان ، ای ونیز من
ای دختر خیال
چون از حریر نازک مهتاب های دور
پیراهن سپید عروسان به بر کنی
❈۲❈
چون آسمان به سر نهدت نیمتاج ماه
وز غرفه ی کبود افق سر به در کنی
مانی به انتظار که از بام آسمان
پاشند بر تو پولک و نقل ستاره ها
❈۳❈
آنگه ، من از دیار خود ایم به دیدنت
تا صبح را سلام دهیم از مناره ها
پندارم ای ونیز که می بینمت هنوز
از روی بام های سفالین سرخ فام
❈۴❈
یاد آورم که در تو بگذشتست چون نسیم
آن روزهای گمشده ی بی نشان و نام
بر قبه های آبی و بر بام های سرخ
بر آبهای روشن دریای نیلگون
❈۵❈
بر آن جزیره های تک افتاده ی کبود
بر یادگارهای پرکنده ی قرون
بر برج های زنگ که از آهن است و سنگ
بر زنگ ها که می شکند
❈۶❈
دنگ دنگ دنگ
بر خنده های ریز و درخشان موج ها
بر چتر آفتابی خورشید رنگ رنگ
بر هر چه در فضای تو می ایدم به یاد
❈۷❈
بینم نشانه هایی از آن روزهای دور
آن روزهای ساخته از نور و از بلور
اینک ، در آرزوی تو ، ای شهر نوعروس
آن روزها که در پی شب ها گریختند
❈۸❈
آنها که چون شکوفه ی گیلاس های سرخ
در دامن نسیم گریزنده ریختند
یک یک فرا رسند ، نواخوان و پایکوب
با تاج شهریاری خورشید بی غروب
❈۹❈
کامنت ها