نادر نادرپور: ای گل خوشبوی من ! دیدی چه خوش رفتی ز دست ؟ دیدی آن یادی که با من زاده شد ، بی من گریخت...
ای گل خوشبوی من ! دیدی چه خوش رفتی ز دست ؟
دیدی آن یادی که با من زاده شد ، بی من گریخت ؟
دیدی آن یادی که با من زاده شد ، بی من گریخت ؟
دیدی آن تیری که من پر دادمش ، بر سنگ خورد ؟
دیدی آن جامی که من پر کردمش ، بر خاک ریخت ؟
دیدی آن جامی که من پر کردمش ، بر خاک ریخت ؟
❈۱❈
لاله ی لبخند من پرپر شد و بر باد رفت
شعله ی امید من خاکستر نسیان گرفت
مشت می کوبد به دل اندوه بی پایان من
❈۲❈
یاد باد آن شب که چون بازآمدی ؟ پایان گرفت
امشب آن آیینه ام بر سنگ حسرت کوفته
غیر تصویر تو در هر پاره ام تصویر نیست
❈۳❈
عکس غمناک تو در جام شرب افتاده است
پیش چشمانم جز این آیینه دلگیر نیست
آسمان ، تار است و در من گریه های زار زار
❈۴❈
بی تو تنهایم ، ولی تنها نمی خواهم ترا
ای امید دل ، شبت آبستن خورشید باد
من چو خود ، زندانی شب ها نمی خواهم ترا
❈۵❈
شاد باشی هر کجا هستی ، که دور از چشم تو
نقش دلبند ترا در اشک می جویم هنوز
چشم غمگین ترا در خواب می بوسم مدام
عطر گیسوی ترا از باد می بویم هنوز
کامنت ها