نادر نادرپور:به روی شاخساران ، میوه ی گنجشک ها رویید شفق در آب باران ریخت خون روشنایی را
❈۱❈
به روی شاخساران ، میوه ی گنجشک ها رویید
شفق در آب باران ریخت خون روشنایی را
نسیم ناشناس از سرزمین های غریب آمد
که شاید بشنود از خاک ، بوی آشنایی را
❈۲❈
به ناخن می خراشید آسمان را پنجه ی خورشید
سر انگشتان خون آلوده را در خاک می مالید
غروب از خشم ، در گوش درختان ناسزا می گفت
❈۳❈
دلم از خوف شب ، چون گربه ای در چاه می نالید
گروه زاغ ها چون پاره ای از پیکر شب بود
افق از لابلای برگ ها ، چون نقشه ی قالی
❈۴❈
من آن شب ، تازه از دیدار خود باز می گشتم
چو قاب کهنه ای بودم ز عکس خویشتن خالی
صدایی از پی ام برخاست در خاموشی جنگل
❈۵❈
چو برگشتم ، خودم را در قفای خویشتن دیدم
نگین مردمک بیرون پرید از حلقه ی چشمم
ز نابینایی اندوهگین خویش ترسیدم
❈۶❈
سرم مانند مرغی پر کشید از شاخه ی گردن
رگ خشکی پس از پرواز او ، بر جای او رویید
تنم چون استخوان مردگان از گوشت خالی شد
نسیم آن استخوان را ، چون سگی بی اشتها ، بویید
نسیم آن استخوان را ، چون سگی بی اشتها ، بویید
کنار جاده ی جنگل که همچون چجوی ، جاری بود
درختی گشتم و یکباره از رفتن فروماندم
درختان در پی ام ، چون رهروان خسته ، صف بستند
درختان در پی ام ، چون رهروان خسته ، صف بستند
❈۷❈
سپس در من سر به سوی آن صف انبوه گرداندم
خودم رادر ستون نازکی از روشنی دیدم
که از من دور شد ، در بیشه ی تاریک پنهان شد
❈۸❈
به دل گفتم که او را با دویدن ها به چنگ آرم
ولی ایا درختی می تواند باز انسان شد ؟
نگاهم رفت و ، نومید از میان برگ ها برگشت
❈۹❈
از آن پس بارور شد شاخه های انتظار من
از آن پس همجنان در انتظار خویشتن ماندم
که شاید بگذرد یکبار دیگر از کنار من
❈۱۰❈
هم کنون شامگاهانست و رنگ آسمان ، خونین
افق از لابلای برگ ها ، چون نقشه ی قالی
من اینجا در میان بیشه ی انبوه ، تنهایم
چو قاب کهنه ای هستم ز عکس خویشتن خالی
❈۱۱❈
به روی شاخساران ، میوه ی گنجشک ها رسته
زمین با آب باران شسته خون روشنایی را
من کنون گوش بر نجوای باد رهگذر دارم
❈۱۲❈
که شاید بشنوم از او ، پیام آشنایی را
کامنت ها