نادر نادرپور:باران دوباره کوفتن آغاز کرده بود بر شیشه های پنجره ی کوچک اتاق
❈۱❈
باران دوباره کوفتن آغاز کرده بود
بر شیشه های پنجره ی کوچک اتاق
خاکستر سپید هزاران خیال دور
دامن گشوده بود به ویرانه ی اجاق
❈۲❈
من آمدم به سوی تو ، بی هیچ آرزوی
بی هیچ اشتیاق
زاغان ، درون کوچه ی تاریک آسمان
پر می زدند مست
❈۳❈
این ، نعره می کشید که دست سیاه شب
خورشید را ربود
آن ، نعره میکشید که مشت درشت کوه
خورشید را شکست
❈۴❈
پوشیده بود چشمه ی ماه از غبار ابر
شب ، کور بود و پنجره کور و ستاره کور
می سوخت در اجاق فرزوان چشم تو
رؤیای روزهای خوش و قصه های دور
❈۵❈
برخاستی که حلقه کنی دست خویش را
بر گرد گردنم
اما دلم به گفتن حرفی رضا نداد
تا پرسم : این تویی و ، تو گویی که : این منم
❈۶❈
یک لحظه بی اشاره و یک لحظه بی سخن
با هم گریستیم
یک لحظه در کنار هم و بی خبر ز هم
ماندیم و زیستیم
❈۷❈
باران گریه کوفتن آغاز کرده بود
بر شیشه های پنجره ی دیدگان تو
چون بغض در گلوی شب بی صدا شکست
آمیخت سرگذشت من و داستان تو
❈۸❈
ما چون دو برگ همزاد از شاخ یک درخت
بر خاک ریختیم
با هم به سرزمین بهاران گریختیم
اما چو باد حیله گر از راه دررسید
❈۹❈
ما را فریب داد و به دنبال خود کشاند
آنگه ز یاد برد و به خاک سیه نشاند
باران دوباره کفتن آغاز کرده بود
بر شیشه های پنجره ی کوچک اتاق
❈۱۰❈
خاکستر سپید هزاران خیال دور
دامن گشوده بود به ویرانه ی اجاق
بیرون پنجره
دور از اتاق من
❈۱۱❈
دور از اجاق من
چون کرکسی گرسنه در آفاق لعلگون
پر می گشود ابر
در چشم آفتاب
❈۱۲❈
منقار تیز خویش به خون شسته بود ابر
از لاشه های سوخته ی برگ های پیر
دل کنده بود و چشم فروبسته بود ابر
پر می گشود ابر
❈۱۳❈
کامنت ها