نادر نادرپور:روزی اگر فرمان مرگ اید که ای مرد از این همه عضوی که کنون در تن توست
❈۱❈
روزی اگر فرمان مرگ اید که ای مرد
از این همه عضوی که کنون در تن توست
یک عضو رابگزین و باقی را رها کن
می پرسم از تو
❈۲❈
از بین اعضایی که داری
آیا کدامین عضو را برمی گزینی
آیا کدامین را به خدمت می گماری ؟
از بین مغز و قلب و گوش و دیده و دست
❈۳❈
آیا به دنبال کدامینت نظر هست ؟
آیا تو مغز خسته را برمی گیزینی ؟
مغزی که کارش جز خیال بی ثمر نیست
آیا تو چشم بی زبان را می پسندی ؟
❈۴❈
چشمی که در فریاد خاموشش اثر نیست
آیا تو قلب شرمگین را دوست داری؟
قلبی که جز عاشق شدن هیچش هنر نیست
آیا تو گوش بینوا را می پذیری ؟
❈۵❈
گوشی که گر از یاوه ها و برنتابد
رندانه در تحسین او گویند : کر نیست
زنهار ، زنهار
زینان مباد هیچ یک را برگزینی
❈۶❈
زیرا که از اینان نصیبت جز ضرر نیست
زیرا که در اینان هنر نیست
اما اگر از من بپرسی
من دست را بر می گزینم
❈۷❈
دستی که از هر گونه بند آزاد باشد
دستی که انگشتانش از پولاد باشد
دستی که گاهی سخت بفشارد گلو را
دستی که با خون پاس دارد آبرو را
❈۸❈
دستی که آتش ذر سیاهی برفروزد
دستی که پیش زورگویان مشت گردد
مشتی که لب ها را به دندان ها بدوزد
مشتی که همچون پتک آهنگر بکوبد
❈۹❈
سندان سرد آسمان را
مشتی که در هم بشکند با ضربه ی خویش
آیینه ی جادوگران را
آری ، اگر از من بپرسی
❈۱۰❈
من مشت را بر می گزینم
شاید که فریادی براید از گلویی
با مشت خشم آلود من پیوند گیرد
آنگاه ، لبخندی صفای اشک یابد
❈۱۱❈
آنگاه ، اشکی پرتو لبخند گیرد
در انتظار آنچنان روز
بگذار تاپ یمان ببندیم
بگذار تا با هم بگرییم
❈۱۲❈
بگذار تا با هم بخندیم
اشک تو با لبخند من همداستان باد
مشت تو چون فریاد من بر آسمان باد
کامنت ها