گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

نادر نادرپور:زمین ، ترحم باران را در چشمه های کوچک ، از یاد برده است

❈۱❈
زمین ، ترحم باران را در چشمه های کوچک ، از یاد برده است
و باد چراغ قرمز نارنج های وحشی را
❈۲❈
در کوچه های جنگل ، خاموش کرده است از دور ، تپه های پریشان ، بیرحمی نهفته ی ایام را
فریاد می زند و سوسمارهای طلایی
❈۳❈
در حفره های تنگ همچون زبان گوشتی خاک
حرف از سیاه بختی با باد می زنند زاغان در انتظار زمستان
❈۴❈
بر شاخه های خشک برف قلیل قله ی البرز را
با چشم می جوند در لای بوته های گون ، عنکبوت ها
❈۵❈
بی بهره از لعاب تنیدن سر گشته می دوند
زخم درخت های کهن ، آشیانه ی گنجشک های شوخ جوان است
❈۶❈
در پشتواره های حقیر مسافران خون و غرور ، قائل نان است
در شهر درها و طاق ها
❈۷❈
مانند قد مردان کوتاه است از پشت هیچ پنجره ، دیگر
یک قامت کشیده یا یک سر بلند ، نمایان نیست
❈۸❈
داغ نیاز ، پینه ی مهر نماز را از جبهه ی گشاده ی زاهد زدوده است
بر شیشه ها ، تلنگر وحشت رؤیای کودکان را آشفته می کند
❈۹❈
و گاهگاه ، باران نقش و نگار بی رمق خون را
از زیر ناودان ها ، می شوید مردان ، دل های مرده شان را
❈۱۰❈
در شیشه های کوچک الکل نهاده اند و دختران ، صفای عطوفت را
در جعبه های پودر دیگر ، کسی رفیق کسی نیست
❈۱۱❈
این یک ، زبان آن یک را از یاد برده است
انبوه واژه های مهاجر بی رخصت عبور
❈۱۲❈
از درزها به مطبعه ها روی می کنند و بغض
این لقمه ی درشت گلوگیر چاه گرسنگی را پر کرده ست
❈۱۳❈
و نان خشک را با آب چشم ، تر کرده ست
نیروی کودکی در کوچه های تنگ شرارت
❈۱۴❈
از صبح تا غروب ، دویده بر بام ، در کمین کبوتر نشستهاست
چشم چراغ ها را با سنگ بسته است خورشید و ماه بادکنک های سرخ و زرد
❈۱۵❈
در آسمان خالی ، پرواز می کنند و روزها و شب ها این سکه های قلب
در دستهای چرکین ، ساییده می شوند دیگر ، صدای خنده ی گل ها
❈۱۶❈
الهام بخش پنجره ها نیست آواز ،‌ کار حنجره ها نیست
سیگار در میان دو انگشت از دیرباز ، جای قلم را گرفته است
❈۱۷❈
و دود اعتیاد دل ها و خانه ها را تاریککرده است
شوهر پنهان ز چشم زن
❈۱۸❈
در آرزوی بردن بازی تک خال قلب خود را می بازد
و ، زن نقاش خانگی
❈۱۹❈
پیوسته . نقش خود را در قاب آینه تکرار می کند
گل های کاغذی و میوه های ساختگی را
❈۲۰❈
در ظرف ها و گلدان ها جای می دهد او ، عاشق طبیعت بی جان است
در شهر و در بیابان فرمانروای مطلق ، شیطان است
❈۲۱❈
در زیر آفتاب صدایی نیست غیر از صدای ، زنجره هایی که باد را
با آن زبان الکن دشنام می دهند در سینه ها ، صدای رسایی نیست
❈۲۲❈
غیر از صدای رهگذرانی که گاه گاه تصنیف کهنه ای را در کوچه های شهر
با این دو بیت ناقص ، آغاز می کنند آه ای امید غایب
❈۲۳❈
ایا زمیان آمدنت نیست ؟ سنگ بزرگ عصیان دردست های توست
ایا علامت زدنت نیست ؟

فایل صوتی گیاه و سنگ نه، آتش مرثیه ای برای بیابان و برای شهر

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها