نادر نادرپور:شفق تنوره کشید و دست وحشی باد
❈۱❈
شفق تنوره کشید
و دست وحشی باد
دریچه ها را مانند سنج بر هم کوفت
و من ، نگاه به سوی درخت ها کردم
❈۲❈
در استخوان های لخت سینه شان ، خورشید
بزرگ و خونین می کوفت ، می تپید هنوز
و این تپیدن ، در ذزه های ریز هوا
و در میان رگ سرخ سیم های مسین
❈۳❈
و در تنفس و در نبض و در شقیقه ی من
طنین طبل سیاهان داشت
دیدم میان خورشید
این قلب آتشین و بزرگ درخت ها
❈۴❈
و قلب کوچک و گرم من ارتباطی هست
دیدم میان نبض من و ذره های ریز هوا
و سیم ها
که ریل صداها و نورها هستند
❈۵❈
و تیک تک ساعت دیواری
پیوند ناشناخته ای هست
دیدم از آفتاب ، جدا نیستم
از آب و از درخت و زمین هم
❈۶❈
از پشت پنجره ، مردی گذشت
پاهای او
با قلب و نبض من سفر آغاز کرده بود
او ، در قلب من تنفس می کرد
❈۷❈
او ، با نبض من قدم برمی داشت
اما ، دلش
همراه و همصدای دل خورشید
در استخوان سینه ی لخت درخت ها
❈۸❈
می کوفت ، می تپید
غروب ، سایه دواند
نگاهم از صف دور درخت ها برگشت
و سوی آینه آمد
❈۹❈
صدای قلب من آیینه را ز هم ترکاند
کامنت ها