نادر نادرپور:سایه ی یک قلب بالدار در شب مهتابی بهار
❈۱❈
سایه ی یک قلب بالدار
در شب مهتابی بهار
زمین را فراگرفت
تیرگی افتاد روی موی درختان
❈۲❈
تیرگی افتاد روی چشم دریچه
تیرگی افتاد روی سینه ی دیوار
سستی خوابی که از آن سایه ی بزرگ تراوید
روی جماد اوفتاد
❈۳❈
روی نبات اوفتاد
روی همه آدمیان اوفتاد
گفتند : این ، بی گمان خسوف بزرگی است
باید مس کوفت
❈۴❈
باید با طشت مس به بام برآمد
وحشت آن قلب بالدار
در شب مهتابی بی بهار
جهان را گرفته بود
❈۵❈
هیچکسی سر به سوی ماه نگرداند
جز یک کودک
کودکی از خواب خوش هراسان جسته
دید
❈۶❈
یک مگس سبز روی ماه نشسته
کامنت ها