نادر نادرپور: به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک چرا ز جهان روی گردانده ای ؟
❈۱❈
به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک
چرا ز جهان روی گردانده ای ؟
چه سود از بر و بوم خود یافتی
که در حسرتش جاودان مانده ای ؟
❈۲❈
در این شهر غربت که مأوای توست
چنان زندگی کن که در زادگاه
و گرنه خون به چشمت کم از آب نیست
❈۳❈
بر آن خاک خونین ، میفکن نگاه
چو دیدی که گردون به کامت نگشت
ازو ، انتقامی دلیرانه گیر
❈۴❈
چو در خاک خود ، کامیابت نکرد
مراد از بر و بوم بیگانه گیر
شبانگاهی از خانه ، بیرون خرام
❈۵❈
شرابی به رنگ شفق ، نوش کن
زمام خرد را به مستی سپار
غم زندگی را فراموش کن
❈۶❈
همه کوی و برزن ، پر از خوبروست
تو ، از آن میان ، با یکی یار شو
بدان سان که پیشینیان گفته اند
به زنجیر زلفش گرفتار شو
❈۷❈
گمان کن که در زیر چرخ کبود
تو هستی و ، او هست و ، دیار نیست
سراسر ،جهان شب از آن تست
❈۸❈
به جز رندی و مستی ات کار نیست
چو دل از من این گفتنی ها شنید
زبونی رها کرد و نیرو گرفت
❈۹❈
جهان ، چهره ای سخت، زیبنده یافت
زمان ، شیوه ای سخت نیکو گرفت
هنوز آسمان ، روشن از روز بود
❈۱۰❈
که من ، گونه از موی ، پیراستم
به لبهای خود ، خنده آموختم
بر اندام خود ، جامه آراستم
❈۱۱❈
چنان شاد از خانه بیرون شدم
که از من ، خجل گشت اندوه من
نسیم آن چنان مست بر من گذشت
که آشفته شد موی انبوه من
❈۱۲❈
دو گامی نه پیموده در ازدحام
که راه مرا سائلی پیر بست
کهن جامه ای از پلاسش به بر
❈۱۳❈
تهی شیشه ای از شرابش به دست
پشیزی ز من خواست ، بخشیدمش
نگاهی به من کرد : دور از سپاس
❈۱۴❈
در اندیشه ماندم که با چشم خویش
چه می گوید آن سائل ناشناس
به ناگاه ابر بهاری گریست
❈۱۵❈
زمین ، تر شد از اشک پاک خدای
بر آن پیر چرکین نظر دوختم
به من ، خنده ای کرد دندان نمای
❈۱۶❈
در آیینه چشم او ، عکس من
پلاسی به بر داشت مانند اوی
تنابنده ای را به جز ما دو تن
نه در پشت دیدم ، نه در روبروی
❈۱۷❈
من و او ، دو گمراه بی خانمان
یکی مست و آن دیگری هوشیار
براندام ما ، جامه ها می گریست
❈۱۸❈
بر آن گریه ، خندان غروب بهار
شفق چون هویدا شد از پشت ابر
از آن پیر هم جز گمنامی نماند
❈۱۹❈
شگفتا ! در آن کوی پر های و هوی
به جز ناله ی ناودانی نماند
به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک
❈۲۰❈
ترا سایه ای هم به دنبال نیست
ازین غربت جاودان ، سر مپیچ
که اینده ات خوشتر از حال نیست
❈۲۱❈
وجودی که از رفته خیری ندید
کجا انتظاری از اینده داشت
شفق ، نیمه جان بود و ، شب می رسید
جهان ، گریه ای تلخ در خنده داشت
کامنت ها