نادر نادرپور:طفلی که گاهگاه ایینه در مقابل خورشید می گرفت
❈۱❈
طفلی که گاهگاه
ایینه در مقابل خورشید می گرفت
تا دیدگان پیر و جوان را
از بازتاب نور بیازارد
❈۲❈
کنون که آفتابش رو می نهد به بام
ایا چگونه نور جوانی را
در چشم پیر خویش ، فرود آرد ؟
این طفل سالخورده
❈۳❈
طرفی ازین خیال نخواهد بست
زیرا که آفتاب کهنسالی
دیگر نه آن فروغ سحرگاه است
کز خاوران در آینه ها می تافت
❈۴❈
او ، هرگز انعکاس زلالش را
در دیدگان خویش نخواهد یافت
امروز ، بر کرانه ی اقلیم باختر
در کلبه ای که بر سر موج ایستاده است
❈۵❈
او ، از سپیده دم چه تواند دید؟
جز این که آسمان
فانوس سرخ راهنمایی را
از دست برج بندر میگیرد
❈۶❈
تا پیه سوز بی رمقش را بر آورد
چشمی که بارها
در کوچه های خاکی آن شهر آشنا
از دور ، بر حریق شفق خیره مانده بود
❈۷❈
امسال ، در سراسر این شهر ناشناس
از جلوه ی غروب چه خواهد دید ؟
جز این که گاهگاه
چون بر افق نظاره کند از چهار راه
❈۸❈
خورشید آتشین را ، بعد از چراغ سبز
در آسمان ، نشان خطر بیند
آری ، زمانه ، شیوه ی دیگر گزیده است
وین بی خبر ، هنوز فضای گذشته را
❈۹❈
در قاب تنگ آینه می جوید
غافل ، که جز شکستن آیینه ، چاره نیست
غافل ، که عمر گمشده را بازیافتن
آسان تر از خریدن عمر دوباره نیست
❈۱۰❈
کامنت ها