نادر نادرپور:از سر خاک تو بر می گشتم خاک ِ پاکی که تو را در بر داشت
❈۱❈
از سر خاک تو بر می گشتم
خاک ِ پاکی که تو را در بر داشت
آسمان ، مرثیه ای نیلی بود
دشت ، رنگ غم و خاکستر داشت
❈۲❈
تو در اندیشه ی من ، چشمه ی جوشان بودی
زیر آن قبه که همچون سر سبز
رُسته بود از وسط گرده ی کوه
در کف آجری سرخ حیاط
❈۳❈
که مدام از تب خورشید کویری می سوخت
آبی از کوزه ،تو گویی ، به زمین ریخته بود
زیر آن لکه ی نمناک ، تو پنهان بودی
گور تو سنگ نداشت
❈۴❈
تو به گمنامی گل های بیابان بودی
آه ، سهراب ! در آغاز برومندی تو
چه کسی می دانست
که جهان را نفسی چند پس از جشن بهار
❈۵❈
با لب بسته ، وداعی ابدی خواهی گفت
چه کسی می دانست
که پس از آن همه بیداردلی
در شب تیره ی نیسان زمین ، خواهی خفت
❈۶❈
آه ، شاید که تو خود آگه ازین خواب پریشان بودی
چون فرود آمدم از کوه به دشت
ایستادم به تماشای افق
مرغکانی همه با بال سپید
❈۷❈
می نوشتند بر آن لوح کبود
که قلم های شما ، ای هنر آموختگان
ساقه های پر ِ ماست
پر افتاده ی ما ، باعث پرواز شماست
❈۸❈
من ، از آن اوج که راه سفر مرغان بود
تا حضیضی که تو در ظلمت آن می خُفتی
نظر افکندم و دیدم که تفاوت ز کجا تا به کجاست
تو هم ای دوست ! درین فاصله ، حیران بودی
❈۹❈
قلمت را هوس بال زدن می جنباند
تو ، توانایی پرواز در اندیشه ی انسان بودی
تو ، نسب از دو پدر می بردی
در زمین ، از سهراب
❈۱۰❈
در زمان ، از سیمرغ
نام نفرین شده ی پور تهمتن ، ای دوست
بر زمینت زد و کشت
گرچه از سوی دگر وارث شاهان سپهر
❈۱۱❈
یعنی از طایفه ی بیمرگان
یعنی از سلسله ی قاف نشینان بودی
از تو ، در خواب ، شبی طعنه زنان پرسیدم
راستی ، خانه ی سهراب کجاست ؟
❈۱۲❈
تو ، سپیدار کهنسالی را
به سر انگشت نشان دادی و خندان گفتی
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که ازخواب خدا سبزتر است
❈۱۳❈
و در آن ، عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته ِ آن کوچه که از پشت بلوغ
سر به در می آرد
در صمیمیت سیال فضا
❈۱۴❈
خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه ی نور
❈۱۵❈
و ازو می پرسی
راستی ، خانه ی سهراب کجاست ؟
او ، تو را خواهد گفت:
که من از روز الَست
❈۱۶❈
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
وین اشارات به یاد تو تواند آورد
که شبی هم ،ای دوست
تو درین خانه ی نشناخته ، مهمان بودی
❈۱۷❈
در جوابت به ملامت گفتم
که تو از خلوت جاوید بهشت آمده ا ی
زانکه در دیده ی افلاکی تو
عکس سیمای زمین ، تاریک است
❈۱۸❈
نقش تأثیر زمان روشن نیست
تو نه از رفته ، نه از آینده
نه ز تاریخ سخن می گویی
بی سبب نیست که روی سخنت با من نیست
❈۱۹❈
نگهم کردی و پاسخ دادی
که تو با من ، سخن از رفته و آینده مگوی
من ز تقسیم زمان بی خبرم
من نه آغاز ولادت دارم
❈۲۰❈
نه سرانجام حیات
من ز آفاق ازل آمده ام
من به اقصای ابد خواهم رفت
لیک ، روی سخنم در همه حال
❈۲۱❈
از همان روز نخستین با توست
از همان روز که در نطفه ، سخندان بودی
راست می گفتی و می دانستم
که درین قرن شگفت
❈۲۲❈
من و تو زودتر و دیرتر از نوبت خویش
به جهان آمده ایم.
من ز بیرحمی تقدیر، پریشان حالم
تو ز بد عهدی ایام ، گریزان بودی
❈۲۳❈
تو ، ازین سوی بدان سوی زمان می رفتی
هستی خاکی تو
وقفه ای بود میان دو سفر
زین سبب بود که شهر تو به جز کاشان بود
❈۲۴❈
گرچه از مردم کاشان بودی
واژه ی مرگ در اندیشه ی تو ، نقطه نداشت
زین سبب بود که در دفتر عمر
مرگ را نقطه ی فرجام نمی دانستی
❈۲۵❈
زین سبب بود که در لحظه ی بدرود پدر
چشم خوشباور تو
پاسبانان جهان را همه شاعر می دید
شاعران رابه شکیبایی آب
❈۲۶❈
به سبکباری نور
همه با عرش خداوند ، مجاور می دید
چشم تو ، بینش کیهانی داشت
زانکه در مذهب عشق
❈۲۷❈
تو ، پیام آور عرفان بودی
صبح ، در دیده ی تو
خنده ی خوشه ی انگور به تاریکی تاکستان بود
زندگی : نوبر انجیر سیاه
❈۲۸❈
در دهان گس تابستان بود
وان قطاری که ز اقلیم سحر می آمد
تخم نیلوفر و آواز قناری ها را
تا کران ابدیت می برد
❈۲۹❈
موج ، گلبرگ پریشان اقاقی ها را
از لب رود به غارت می برد
تو ، به خنیاگری چلچله ها در دل سقف
گوش می دادی و می خندیدی
❈۳۰❈
میوه ی کال خدا را به سرانگشت هوس
از درختان جوان می چیدی
مرگ را چون سرطانی نوزاد
در بن آب روان می دیدی
❈۳۱❈
ناگهان ، یک نفر از دور ، صدا زد : سهراب
تو ز جا جَستی و فریاد زدی : کفشم کو ؟
وانگه از خانه برون رفتی و با سرعت باد
زیر باران بودی
❈۳۲❈
خواب آشفته ی من پایان یافت
وندر آن ظهر زلال
از سر خاک تو بر می گشتم
خاک پاکی که تو را در بر داشت
❈۳۳❈
آسمان ، مرثیه ای نیلی بود
دشت ، رنگ غم و خاکستر داشت
لحظه ای چند ، در آفاق خیال
من تو را دیدم و گریان گشتم
❈۳۴❈
تو مرا دیدی و خندان بودی
کامنت ها